سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  قلب مطمئن
زیبایی بردباری، نشانه فراوانی دانش است . [امام علی علیه السلام]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
106772
بازدیدهای امروز وبلاگ
1
بازدیدهای دیروز وبلاگ
9
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
قلب مطمئن
لوگوی وبلاگ
قلب مطمئن
بایگانی
فروردین 85
خرداد85
اسفند 84
سفرنامه
سایه گل
داغ عشق
پاییز 1385
تابستان 1385
اوقات شرعی
لینک دوستان

تا..............شقایق
آرام سرزمین ذهن من...
قصه گو
روزهای عاشقی
هفت شهر عشق
طلبه ای از نسل سوم
جنون
نحن اقرب الیه من حبل الورید
استشهادی
راوی
نان و نمک
یادداشت های پراکنده یک مجاهد فی سبیل الله
عطش
فیروزه
سکوت قصه گو
اسکای
دادگر

لوگوی دوستان












موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن رسید باد صبا جمعه 85 آذر 10  ساعت 2:23 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین

 

بهار و گل طرب انگیز گشت و توبه شکن

بشادی رخ گل بیخ غم زدل برکن

رسید باد صبا غنچه در هواداری

زخود برون شد و بر خود درید پیراهن

طریق صدق بیاموز از آب صافی دل

براستی طلب آزادگی ز سرو چمن

ز دست برد صبا گردِ گل کُلاله نگر

شکنج گیسوی سنبل ببین بروی سمن

عروس غنچه رسید از حرم به طالع سعد

بعینه دل و دین می برد به وجه حسن

صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار

برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن

حدیث صحبت خوبان و جام باده بگو

بقول حافظ و فتوی پیر صاحب فن

دنباله نوشته 1:سلام ، چند روز گذشته نبودم چند روز آینده هم به دلیل رفع پاره ای مشکلات نخواهم بود. قصد داشتم برای روز میلاد غریب خراسان یه پست توپ از مشهد مقدس گزارش بدم که ظاهرا نشد!

شب و روز عید که ما در خدمتتون نیستیم اما پیشاپیش اومدم برای عرض عید مبارکی ،انشاءالله این روز بر شما مبارک باشه و بهترین عیدی رو از صاحب خونه بگیرید!برید ببینید کی داره ولیمه میده از همون عیدانه تون رو طلب کنین...

دنباله نوشته 2:از همه دوستانی هم که این مدت با کامنت،آف ،اس ام اس،پارسی یار و...جویای احوال بودند و شرمنده کردن و من اصلا وقت نکردم جوابگو باشم،تشکر میکنم انشاءالله جبران میکنم...خدا خیرتون بده.

دنباله نوشته3:داشت یادم میرفت ها!اون اذانی که بود همش گفتم کی میتونه برام پیداش کنه!!!کلی رفتم دنبالش با دردسر و...امشب آپلودش کردم که بذارمش اینجا بعدش کاشف به عمل اومد که توی این مدت که ما سرگرم این مراحل بودیم عزیزان لطف کردن و تو نت قرار گرفته!

اینم آدرسش:http://www.aviny.com/Voice/azan/azan.aspx

اذان انتظار

اگر قرار شد کاری رو انجام بدین حتما سریع اقدام کنین چون دست روی دست بسیار است و وقتتون با ارزش!همین جوری هم مثل ابر میگذره!

انشاءالله که همیشه از عمرتون خوب بهره برداری کنین...

عیدتون هم مبارک باشه برای من هم دعا بفرمایید...

تا یکی دو هفته دیگه که انشاءالله با شیرینی فارغ التحصیلی بر میگردم...(انشاءالله)

التماس دعا،در پناه حق


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن دلم زیارت میخواد... پنج شنبه 85 آبان 25  ساعت 8:23 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین

السلام علیک یا ابا عبدالله یا جعفر بن محمد ایها الصادق یا بن رسول الله یا حجه الله علی خلقه یا سیدنا و مولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا ...یا وجیها عند الله اشفع لنا عندالله...

اینم عکس زائر های همیشگی و سعادتمند اون حضرت...تازه اینا به وضع یه کبوترای دیگه حسودی میکنن ها!!!

برای من هم بخواین...

در پناه حق


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن حواست هست؟ یکشنبه 85 آبان 21  ساعت 8:46 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین

قبل از اول!با تشکر از راوی بزرگوار برای تذکرشون که اون جمله بالا را اشتباه مینوشتم من هم تصحیح نمودم.

...بچه تر که بودیم بهمون میگفتن:وقتی نماز میخونید حواستون باید جمع نماز باشه ...اگه موقع گفتن" ایاک نعبد و ایاک نستعین"فکرتون هر جای دیگه ای باشه این به حساب اینه که به جای" رب العالمین" دارین اونو میپرستین...ما هم همش حواسمون بود که به حساب مشرکین نباشیم خدای ناکرده...همه سعی مون این بود که نمازمون فقط برای  خدای مهربون باشه...

راستش الان دیگه از اون روز هایی که اولین نماز های واجبم رو میخوندم خیلی گذشته...دیگه هیشکی بعد از نمازمون با لبخند بهم آفرین نمی گه ...بزرگ تر شدم و فکرم رو هزار و یک جای  دیگه  هم لازم دارم...دیگه فقط دعاهام درس و مدرسه و سلامتی مامان و بابام نیست...

دیگه حواسم نیست کی میرسم به "ایاک نعبد"...به خودم که میام سلام نماز رو دادم و بلند شدم که برم سراغ اون هزار یک تا کار دیگه! که موقع نماز حسابی بهشون فکر کردم و احتمالا به نتایج جدیدی هم در باره شون رسیدم...

موقع دعا هم نمیدونم چی باید بخوام اینقدر که دور و برم شلوغه اصلا یادم نمیمونه باید برای کدومشون دعا کنم...فقط میگم:خدایا حواست به من باشه....نه اینکه نباشه نه!همیشه هست فقط اینکه این دعام یعنی کمکم کن حواس من هم به تو باشه...توی هر کاری که میکنم...روم نمیشه اینو بگم به جاش میگم :خدایا نکنه منو  از یادت بره...

یعنی میشه ؟اینکه یه روزی یه نماز عاشقونه برای خود خودش بخونم؟یه رکوع خاضعانه و یه سجده عابدانه؟؟؟

...اینا گفته های شبانه یک دوست بود...کسی که رابطه دوستی مون ورای توافق سن و سالمونه...هر چند وقت یکبار یه شب پا میشه میاد سراغم برای حرف های نگفته و بغض سرازیر نشده ای که داره ...و من...

ای وای بر من...تازه یادم می افته خودم کجای کارم!!!

...در پناه حق


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن گناهکار؟ دوشنبه 85 آبان 15  ساعت 11:59 صبح

بسم االه الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین

...خیلی عصبانیم..از دیروز که خبر اعلام حکم صدام!رو شنیدم ,پاک کلافه ام...

بعد از مدت ها امروز کوله پشتی ام رو انداختم پشتم، دست ها مو گذاشتم تو جیبم و کلی راه رفتم تا مگه به یه نتیجه ای برسم ...اما نشد!

دادگاه صدام با قرائت!حکم تموم شد! :"اعدام به خاطر کشتار دجیل؟"اصلا نمیدونم دجیل کجاست!!!اصلا هم برام فرقی نمیکنه که چند میلیون نفر توی اون کشتار کشته شدن...مهم هم نیست که با گناه بودن یا بی گناه...زن و بچه هم توشون بوده یا نظامی بودن....

برای من وقتی مسئله حکم گناهکاری و مجازات صدام! مطرح باشه...اینا اهمیت نداره.

حتی برام اهمیتی نداره که حکمش چیه؟اصلا اجرا میشه یا نه؟حتی تفاوتی نداره که دادگاه تجدید نظر و دیوان عدالت و....چه تغییری تو حکم ایجاد کنن....

نه!اصلا این ها برای من مهم نیست حتی اگه آزادش کنن که بره...

برای من مهم اینه که اون دادگاه کذایی با اون همه ادعاش و سر و صدا و ....صدام رو گناهکار ندونست!!!!

بعله!صدام گناهکار نیست!صدام گناهکار شناخته نشد در برابر اتهامی با موضوع شروع جنگ علیه ایران،کشتار این همه آدم!به اسارت گرفتن مردان ایرانی که خیلی هاشون سرپرستی و مسئولیت یه خونواده و کلی چشم انتظار داشتن...

صدام ،در قبال آواره کردن هزاران هزار ایرانی بی دفاع ،مردم خوب خوزستان،در قبال ایجاد 8 سال رعب و وحشت تو دل میلیون ها زن و بچه بی گناه ،گناهی نداره!

صدام در قبال ایجاد این همه رنج و درد برای جانبازان و موجی ها و شیمیایی های ایرانی،تقصیری نداره....

صدام در قبال من ایرانی که همه زندگی و دارو ندارم رو تو جنگ تحمیلی از دست دادم و خسارت هایی به وطنم توی اون دوره خاص وارد شد که مجبور شدیم بهترین سالهای جشن پیروزی انقلابمون رو بذاریم برای دفاع و بعدش سازندگی...بهترین نیروهای متخصص رو بذاریم برای اینکه با جونشون بجنگن...گناهکار نیست!

صدام گناهکار نیست برای شهادت همه این شهدا...برای خون های ریخته ایی که هنوز اثرشون تو شلمچه پیداست...خون هایی که

به این راحتی خشک نمیشن تا پیامشون رو برسونن...

!!!!اینا حکم من نیست!حکم همون دادگاه عدالته

من حکم نمیخوام فقط اعلام جرم میخوام....

من هنوز هم عصبانی ام

میخوام برم...

شاید قطعه شهدا...شاید شلمچه ...بستان...طلائیه...

شاید یه جایی روی اون زمین بتونه به من بگه آروم باشم...

در پناه حق

 

 

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن روز تولد،روز مرگ جمعه 85 آبان 12  ساعت 12:47 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه هو خیر ناصر و معین

 

چند روز پیش تولد یکی از دوستانم بود،من معمولا تاریخ تولد کسی یادم نمیمونه اما این یکی فرق داره!با اینکه حدود سه سالی میشه که نه دیدمش نه هیچ ارتباط دیگه ای با هم داشتیم ...اما روز تولد شو خوب یادم مونده و هر سال بهش تبریک گفتم...

دوستیمون سر یه مسئله ساده شروع شد . با اینکه نه مذهبی بود و نه از لحاظ وضع ظاهری هیچ گونه شباهتی به هم داشتیم...یه مدتی در کنار ما بود...به قول خودش نه نماز میخوند، نه روزه میگرفت...خو نواده اش هم اهل مذهب و...نبودن...

...تو ماشین نشسته بودیم و از هر دری حرف میزدیم که سر بحث کشیده شد به مرگ!و روز مرگ...

:"فکر میکنین اون لحظه که بذارنتون تو قبر و بعدش سنگ لحد و تاریکی و...چه وضعی دارین؟"

من که جوابم معلوم بود: من از ترس دق میکنم!من تو روز روشنش همینجوری که زنده هستم تو آسانسور گیر کنم از ترس اینکه تو یه وجب جا گیر افتادم میمیرم ؛چه برسه به اون زیر و تاریکی وتنهایی و...و از همه بدتر!دست خالی و اعمال بد!من یکی از اون لحظه خیلی میترسم و نگرانم.

راستش هنوز هم جوابم همینه!

هنوز چهره ام از تجسم چنین لحظه ای در هم کشیده بود که دوستم گفت:

"مگه اون زیر ،توی قبر؛ خدا  نیست؟ خدا هم که بنده هاشو دوست داره،وقتی دوستم کنارم باشه دیگه ترسی ندارم که!"

...

بعد از 5 سال هنوز هم طنین جواب اون روزش توی گوشم زنگ میزنه....

روزِ تولد این آدم که برای روزِ مرگش اینقدراحساس خوبی داره؛تو یادم مونده...

در پناه حق

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن 10 روز دوشنبه 85 آبان 8  ساعت 1:16 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه هو خیر ناصر و معین

 

از آخرین باری که قرار بود اما نشد که متن جدید بنویسم اینجا یه هفته و خورده ای گذشته!

توی این مدت:

1-آمد گه وصل و لقاء از آسمان آمد ندا: "کای مهرویان"الصلوه " بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما

عید فطر و رضایت پروردگار نوش جان تان باد...

2-نایب الزیاره همه دوستان بودم در مشهد الرضا(ع)،برای همه کامنت گذار ها و اد لیست و لینک شده ها و...دعا کردم ؛

3-فکر کنم شنبه شب گذشته بود که افطار رو همراه دوستان مهمان ساختمان کوثر ریاست جمهوری بودیم برای همون جلسه معروف مشاوران وبلاگ نویس رئیس جمهوری...!

همه زیر و بم اون جلسه رو هم دوستان گفتن؛من هم چند کلمه مختصر!!!می نویسم...

   یادمه سر کلاس بحث بیان گرافیکی که به تفاوت فونت های نوشتاری و کاربرد اونها رسید،استاد از من پرسید:به نظر شما برای تاثیر گذاری و مفید بودن تابلوی راهنمایی توی جاده مثل اخطار "پیچ خطرناک " چه تمهیدی باید به کار برده بشه؟

جواب مورد نظر استاد:الگوی حروف شکسته نستعلیق برای این منظور مناسب نبوده و باید از اندازه و رنگ مناسب فونت های واضح و خوانا مثل "ترافیک" استفاده بشه.

جواب من:استفاده از نظر کارشناسی1- مهندس ترافیک جهت شناسایی نقاط حساس و حادثه خیز جاده2-روانشناس جهت انتخاب نحوه بیان:پند و موعظه،آمرانه دستوری یا...3-کارشناس ادبی برای ایجاز کلام و جمله صحیح از لحاظ هماهنگی با ادبیات کشور4-کارشناس گرافیک برای ارائه نظر در مورد انتخاب رنگ و اندازه مناسب تابلو.

کار باید اصولی انجام بشه!!!    

حالا هم مسئله همون مسئله است فقط به جای تابلوی راهنمایی  شده:مشاوران جوان رئیس جمهور!

اول ریاست جمهوری باید با مشاورت مشاورین خوب!یه راه حل درست ارائه بده جهت نحوه دعوت کردن و پیدا کردن اون عزیزانی که از توشون یه عده مشاور خوب هم در می آد؛نه اینکه یه طوری باشه که "من"هم که هیچی از سیاست و مملکت داری و مسائل اجتماعی و خوب و بد و...سر در نمی آرم،پاشم برم اونجا! حالا بماند که نقاد خوبی هستم اما در واقع تو کار خودم هم موندم چه برسه به...

2-بعد باید مشورت بگیره در جهت اینکه اول نماز باید خونده بشه یا افطار!آخه اصولا قبلنا تو مهمونی های اینطوری، اول نماز جماعت بود بعدش افطار بعد هم سخنرانی یا اینکه سخنرانی و برنامه های تدارک دیده شده قبل از افطار و اذان قرار میگرفتند،اما اونشب ما داشتیم چند تا جای باقی مونده صف اول جماعت رو به هم تعارف میکردیم که...گفتن بفرمایید بالا؛افطار!

3- بعد  یه گروه مشاور باید راهنمایی میدادن در جهت اینکه غذا و نحوه سرو اون چه طوری باشه!آخه توی مگه شام و افطار رو با هم میدن اون هم توی اون فرصت کم؟؟؟سوپ توی کاسه فلزی و شکر بدون قاشق؟البته خوب در یه جمع ساده و دوستانه همه این ها ممکنه اما نه وقتی توی سلف ساختمون کوثر باشه که!

تازه در نظر داشته باشید از اونجایی که هنوز چند دقیقه هم نبود که خیلی ها برای اولین بار با هم رودر رو شده بودن یا حتی برای اون یکی ها هم...کلی حرف نگفته بود که باید وسط افطاری گفته میشد!!!

البته خداخیرشون بده!اینکه سالن غذاخوری توسط پارتیشن قسمت خواهران و برادارانش جدا بود!آخه یادمه توی یکی از دولت های قبلی یه بارکه چند تایی جوون مثبت رو تحویل گرفته و دعوت کرده بودند،موقع صرف غذا که فکر کنم ناهار بود،یه سفره روی زمین پهن شد بس طولانی...که یکطرف خواهران و روبروی اونها برادران نشستند؛آقای رئیس جمهور هم  اون بالای سفره.

4-مشورت بعدی درباره این باشه که اصلا مدعوین وب نگارن یا چت نگار؟؟؟آخه اینطوری کلی از حرف های از پشت مسنجر دررفته دوستان مونده بود برای این جلسه.خوب باید یه وقتی هم برای این موضوع اختصاص داده می شد!که نبود.

5- مشورت با یه برنامه ریز خوب!اینکه توی یه مهمونی افطار برای نماز جماعت هم باید فکری کرد!

6-مشورت با یه مشاور خوب در باره اینکه اگه قرار باشه یه جمعی با این مشخصات رو به پای یه گفتگوی صمیمی  ببریم چه مکانی براشون مناسب هست؟

آخه شما بگید وسط نماز خونه!اون هم بعد از افطار و وقتی سخنران اصلی روی زمین نشسته و اون آخر کلاسی ها لواشک بین هم تقسیم میکردند...

و تازه اضافه کنید به انضمام بوی جوراب!که بنده رو مجبور میکرد هر 10 دقیقه یکبار جهت تنفس! به فضای باز مراجعه کنم .

اگر هم که نمی خواستن ما رو توی سالن های کنفرانسشون راه بدن ،فکر کنم همون سلف جای بهتری از نمازخونه بود.

7-یه تعمیرکار!بله!مشاوره یک تعمیرکار برای راه اندازی و تعمیر سیستم احتمالا گرانقیمت هواسازِنصب شده  در ساختمون!که در وهله اول کار نمیکرد و بعد هم اونقدر آلودگی صوتی ایجاد کرد که...خلاصه کلی گرما تحمل کردیم.بعد هم که من میرفتم بیرون تو محوطه باز و...آنچنان سرمایی خوردم که هنوز هم صدا ندارمL

8-احتمالا همون مشاور برنامه ریز اون شب میتونست بگه که برای یک جمع جوان و فعال و شاداب که آشنایی اینچنینی نیز با یکدیگر دارند بعد از افطار ساعت مناسبی برای این گفتگو نخواهد بود!

احتمالا این جوانان خواهان آشنا شدن بیشتر با یکد یگر به شیوه مسنجری در محیط واقعی خواهند بود تا در یک جلسه گفت و گوی یه خورده رسمی!

و دیگه حال و حوصله نمیمونه برای این جلسه پرسش و پاسخ!اون هم روی زمین نماز خونه!

9-شاید بد نبود اگه به این قسمت قضیه هم توجه میشد که:چه تضمینی وجود داره که مهمانان آنشب خیلی جدی ماجرا رو دنبال کنن؟البته خوب چون بیشتر منظور آشنایی با طرح بود میشه از این چشم پوشی کرد. J

10-و یه مشاور آشنا به وبلاگ و وبلاگ نویسی!کسی که خودش اینکاره باشه!میتونست در جهت یه برنامه مفید تر و جا افتاده تر به هیئت برگزار کننده راهنمایی های خوبی ارائه بده.

 

 البته ناگفته نمونه که:

به نظر من این برنامه یه چیزی شبیه به همون سیستم 137 شهرداریه!ببینین؛ شهرداری میخواد خدمت کنه،و مشکلات شهری رو از بین ببره در این راستا از اونجائی که قدرت کنترل نقطه به نقطه و لحظه به لحظه شهر رو نداره یا...از مردم میخواد که اگر مشکلی در سیستم شهر میبینن که به حیطه وظایف شهرداری مربوطه و  از دید شهرداری جا مونده،با این شماره تلفن به شهرداری اطلاع بدن تا در اسرع وقت شهرداری ِخدمت رسان به رفع اون نقص یا اشکال اقدام کنه.اینطوری هم شهرداری از مردمِ مشاور؛ راضی هم شهروندان از شهرداری راضی!

(البته بنده تا به حال دوبار تماس گرفته ام یکبار گفته اند با اداره برق تماس بگیرید و بار دیگر اینکه راه افتادن آب در کوچه ما ربطش به آبفا است نه شهرداری!

که مشخصا در هر دو وضعیت من نتونستم محدوده فعالیت های خدمات رسانی شهرداری رو درک کنم!عجب شهروند کند ذهنی هستم ها!)

حالا؛ اگه یه جوون خوش ذوق وبلاگ نویس یه پیشنهاد خوب درباره راه حل یه مشکل اداری مملکتی به ذهنش رسید چه خوبه که از طریق همین وبلاگش اون رو به ریاست جمهوری ارائه بده!یا حتی نقد یه مسئله هرچند کوچک!

این ها چیزی است که این روزها هر کدام از ما زیاد بر زبان می آوریم...از توی صف نان گرفته تا توی تاکسی و صحبت های دوستانه و مهمانی ها و...

چقدر خوبه که این امکان به ما داده شده تا همین حرف ها رو توی وبلاگ هامون بگیم با این تضمین که یک گروه توی ریاست جمهوری تشکیل شده که این صحبت ها رو با دید کارشناسانه مورد بررسی قرار میده و ازشون استقبال میکنه.

فرصت خوبیه،قدر بدونیم و استفاده کنیم...

همیشگی نیست ها!نه نگاه تیز بین و نقادانه و اصلاح جویانه ما به کشور نه این احترام و باور پذیری ریاست جمهوری به ما!

هردوشون با گذشت زمان تغییر میکنن و تضمینی هم وجود نداره که بهتر و مفید تر بشن،همین الان !بهترین موقعیته.

...

در پناه حق

 

 

 

 

 

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن مَخُسب... دوشنبه 85 مهر 24  ساعت 12:12 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم انه هو خیر ناصر و معین

حضرت مولانا می فرماید که:

بجان تو که مرو از میان کار مَخُسب

ز عمر یکشب کم گیر وزنده دار مخسب

هزار شب تو برای هوای خود خُفتی

یک شبی چه شود از برای یار مخسب

برای یار لطیفی که شب نمی خسبد

موافقت کن و دل را بدو بسپار مخسب

....

هزار بار گفتمت خموش و سودت نیست

یکی بیار و عوض گیز صد هزار،مخسب

اما بعدش :

تو را که عشق نداری ترا رواست بِخُسب

برو که عشق و غم او نصیب ماست،بخسب

زآفتاب غم یار ذره ذره شدیم

ترا که این هوس اندر جگر نخاست بخسب

 

بقیه اش رو هم دیگه نمیتونم بنویسم خودتون اگر که مایل بودید برید بخونید...عمرا اگه بتونید امشب پلک رو پلک بذارید...

اگر که تونستید اذان با صدای آقای کاظم زاده رو که توی مسجد دانشگاه تهران ایام اعتکاف به صورت مستقیم و زنده اجرا شده رو گوش بدید...دلتون به اندازه یک عمر برای ماه رمضان هنوز تموم نشده؛ تنگ میشه...

(من کاملش رو ندارم که براتون بذارم اما اگر کسی میتونه کمکم کنه پیداش کنم ...)

التماس دعا از همه شما

در پناه حق


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن تو،خدا...من؛بنده شنبه 85 مهر 22  ساعت 9:37 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه هو خیر ناصر و معین

 

بیدار شو بیدار شو هین شب رفت بیـــــــدار شو     بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو

در مصر ما یک بنده ای نک می فروشد یوسفی     باور نمی داری مرا اینـــــک سوی بازار شو

بیـچون تــــرا بیـچون کند روز تـرا گلــگون کنـد     خار از کفت بیروز کند وانگه سوی گلزار شو

مشنو تو هر مکر و فسون خود را چرا شویی به خون    همچون قدر شو سرنگون وانگاه دردی خوار شو

آمـــد نـدای آسمـان آمـد طبیـب عاشـقـــــان        خواهی که آید پیش تو بیــــــــمار شو بیـــــــمار شو

این سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دان      گر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شو

تو مرد نیک ساده ای زر را بدزدان داده ای         خواهی بدانی دزد را طرار شو طرار شو

خاموش وصف بحر و دُر کم گوی در دریای او     خواهی که غواصی کنی دَم دار شو دَم دار شو

 

این روز ها تو جلسه سخنرانی یکی از اساتید قدیمی ام بودم که بحث های جالبی راجع به دعا داشتند،

خیلی

دلم میخواست که همه اون بحث های رو اینجا منتقل میکردم اما

یه اشاره مختصر رو فقط فرصت دارم:

دعا که همان صدا زدن و خواندن خداست،خواستن نیست!حتی اگر میانه دعا چیزی هم خواستی ،مهم  نیست

که چیست!حتی اگر مغفرت باشد که برترین خواستن ها و اجابت شدن هاست...

دعا!برای پرورش اعتقاد توحیدی توست،اینکه بدانی آمرزنده ای جز او نیست...می خوانی اش که

ببخشایدت اما باید در این خواستن بدین جا برسی که فقط اوست که میتواند ببخشایدت و اگر نبخشاید...هیچ

نمیتوانی انجام دهی...باید برسی به منتهای بندگی!دعا این است...این که تو را بنده آن واحد یگانه بلا شریک

کند...

و آن آیه.."ادعونی استجب لکم"  دیده ای که چگونه بلافاصله پس از "خواندن" " اجابت" را در پی دارد؟بدون

هیچ الا واگر و استثنا" ...

ادامه اش را دیده ای؟آنجا که آنان را که دعا نمی کنند و نمیخوانندش،متکبر می خواند..."همانگونه که اولین

نافرمانی در مقابل خداوند "کبر" بود.کبر شیطان!

دعا باید تکبرت را بشکند و "من " بودنت را...

می دانی که هیچ منتی بر خداوند نداری؟این را باور هم داری؟

نکند که صبح قدر ذره ای طلب کار خداوند باشی برای مناجات ها و اشک هایت...که وای بر تو که "من"شده

ای....وای بر تو که تکبر کرده ای...

نکند یادت برود که چگونه در دعای کمیل؛عرفه،جوشن کبیر و ابو حمزه و مناجات های مسجد کوفه امیر..

خواندی اش به "خدا"بودن و خودت را"هیچ"خواندی...

...یا مولای انت الذی احسنت،انت الذی اجملت؛انت الذی رزقت...انا الذی اعترفت؛انا الذی سهوت،انا الذی

اخطات.......

یا مولای انت المالک و انا المملوک...

...

دعای 16 صحیفه سجادیه آنجا که :خدایا اگر آنقدر گریه کنم که پلک های چشمانم بیفتد و به صدای بلند ناله

کنم تا آوازم قطع شود و آنقدر بایستم تا اینکه پاهایم ورم کند و برایت رکوع کنم تا استخوان پشتم بشکند و

تو را سجده کنم تا چشمانم گود شود و همه عمر خاک زمین بخورم و آب آلوده بیاشامم  و در این بین آنقدر

ذکرت را بگویم که زبانم از کار بی فتد و از شرمندگی سرم را بلند نکنم و به آسمان ننگرم...با این حالات

سزاوار از بین بردن گناهی از گناهانم نمی باشم....

..

و آنجا که :من یقین دارم که پایان و نتیجه قبول دعوت تو بهشت است ....

...

و در آخر کلام اینکه:اشارتی است در سوره  مبارکه زمر مبنی بر اینکه:مردمان در قیامت فریاد تفریط سر

می دهند...

نکند ما هم پشیمان باشیم که فرصت هایمان را قدر ندانستیم و حق این روز ها و شب ها را به جا

نیاوردیم؟؟؟

 

 این شب ها که دعا میکنید برای من هم دعا کنید که بتونم بنده باشم که سعی کنم که بنده همون خدایی باشم

که....

 

التماس د عا

در پناه حق

 

 

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن روز سرور است بیا بخندیم یکشنبه 85 مهر 16  ساعت 2:6 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم انه هو خیر ناصر و معین

سلام،عید بر همه شما مبارک باشه.

این متن رو سال گذشته این روزها دوستی به من هدیه داد و من امسال عین متن رو هدیه میکنم به همه شما.(خودتون قید زمانش رو تطبیق بدید.)

 

امشب،

در ماه خدا

بار دیگر

حجتی از سوی خدا بر زمین فرود می آید

و نام مبارکش را حضرت حق

به حُسن وجودش

«حَسَن» معین  می فرماید.

  امشب

این پسر بزرگ علی است که پا به دنیا می گذارد

و این خانواده ملکوتی

 را غرق در شادی می نماید.

  امشب،

سَرور زنان عالم،

عزیزترین بانوی بهشت،

فاطمه

مادر می شود و ملائکه را به پایکوبی وا می دارد.

   به گمانم امشب

صف طویلی از عرش تا خانه علی تشکیل شده باشد

و ملائک برای کسب فیض  و معطر کردن پر و بالشان

مجبور ند مدت مدیدی در انتظار بمانند.

   بیش از همه شاید

امشب قلب رسول الله شادمان باشد.

چراکه پسری که زاده می شود

هم خوی عدالت و مظلومیت از علی به ارث برده،

هم نجابت و صلابت از فاطمه.

   و شبیه ترین خَلق،

به رسول خدا همین فرزند است.

   و او به قدری زیباست

که دیگر

همه اهل این خانه

روزه ها را با بوسه از لب او افطار می کنند.

  چند سال دیگر،

وقتی که حسن و حسین(ع) مشغول کشتی گرفتن هستند،

آنجا که علی و فاطمه و رسول خدا به تماشای این دو دردانه هستی ایستاده اند،

فاطمه می گوید: «جانم حسین»

علی هم می گوید: «جانم حسین»

اما پیامبر با اشکی در گوشه چشم می گوید: «جانم حسن»

علی و فاطمه حیران از عمل پیامبر می پرسند:

ا «آقا! جانمان به فدایتان! فرمودید که همواره فرزند کوچکتر را تشویق کنید! چه شد که خود، فرزند بزرگتر را تشویق فرمودید؟!»

و پیامبر(ص) با اندوهی فرمودند:

ا«به زمین نگاه کردم،

دیدم بهترین خلق خدا، فاطمه و علی، می گویند: جانم حسین!

به آسمان نظر کردم، دیدم همه ملائکه یکصدا می گویند: جانم حسین!

حسنم غریب بود، این بود که گفتم: جانم حسن!»

  

و این امام همام، کریم اهل بیت لقب گرفته.

به گمانم در این عید بزرگ و در این ماه بخشایش،

همزمان با شادی عرشیان و فرشیان،

همزمان با سرور قلب پیامبر و علی و فاطمه،

به کرامتش و به لطف وجود بی مثالش،

همه حاجتهای شیعیان را خداوند

یکجا عطا می کند،

و همه گناهان را

به یکباره می بخشاید.

پس

التماس دعا!

در پناه حق


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن مسجدی در همین نزدیکی... پنج شنبه 85 مهر 13  ساعت 2:23 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه هو خیرُناصرٍ ومَُعین

 

قصد نداشتم ماه رمضان چیزی بنویسم در واقع حرفی نداشتم برای گفتن؛اما در همین 10 روزی که گذشت مسائل مختلفی پیش آمد که وادار م کرد برای اینکه چند خطی اینجا به خودم تذکر بدهم تا...

 

روز آخر ماه شعبان که البته "یوم الشک" بود،سر ظهر منزل بودم برای همین فکر کردم حالا که این توفیق نصیبم شده که صدای اذان مسجد محل رو بشنوم ،چقدر خوبه که برای فریضه اول وقت برم مسجد به خصوص که نماز به جماعت هم خونده می شد؛

...وارد مسجد که شدم  به شَک افتادم که نکنه امروز "جمعه "  است؟!آخه هیچ کس تو مسجد نبود!اما مسجد حسابی تمیز و مرتب بود و هنوز بوی تمیزی و مواد شوینده از فرش ها ساتع می شد...

چند دقیقه ای مبهوت مونده بودم که حاج آقای امام جماعت مسجد هم وارد مسجد شدند؛و بعد چند تا جوون دیگه که هر کدوم بدون توجه به تشکیل صف نماز جماعت در گوشه ای ایستادند .

خیلی ناراحت شدم!آخه این مسجد این همه همسایه و بچه محلِ نماز خون داره اما...

صدای اعتراض حاج آقا هم بلند شد:" ماه رمضان باید مردم با انرژی و پر شور در مساجد حاضر شوند،مساجد را پر کنند ...این که نمیشود!چقدر ثواب را از دست میدهند و...چرا مسجد را خالی میگذارید و...."

چند دقیقه ای که گذشت آن چند نفر دیگر هم به سبب عجله ای که داشتند مشغول به اقامه فرادای نماز شدند و این شد که کلاً 4-5 نفر ماندیم برای نماز جماعت!

...

چند روز قبل باز هم موقع اذان ظهر منزل بودم و توفیقی حاصل شد که برای نماز جماعت بروم مسجد محل...

باور کردنی نبود!این خیل عظیم!بدون اغراق بگویم بیش از صد نفر برای نماز در مسجد حاضر بودند...

 چیزی که ذهنم را مشغول کرده،تفاوت یک روز مانده به ماه مبارک و ایام ماه رمضان است؛

اگر محل سکونت یا کار ما در همسایگی مسجد باشد و اکثر اوقات فرصت شرکت در نماز جماعت را هم داشته باشیم،آیا این حق مسجد بر ما نیست که موقع نماز خود را به مسجد برسانیم و نماز خود را در خانه خدا که چند دقیقه با ما فاصله دارد،اقامه کنیم؟؟؟(عبادت جمعی و اجر و ثواب ش به کنار صرفاً سجدگاه  این حق را بر ما ندارد؟)

راستَش از گفتن این حرف ها نه این که منظورم این باشد که خود من خیلی اهل مسجد و عبادت و..باشم؛نه!اگر آن اتفاق سالهای قبل پیش نمی آمد که در آن اردوی دانشجویی تمام فرصت بازدید ،صرف غذا  و تفریح و حتی  استراحت را بگذاریم که فقط نماز های مان قضا نشود!آن هم به جُرم اینکه در آن جمع 70 نفری دانشجویان دختر و پسر ، جزو اقلیت 10 نفری نماز خوان ها بودیم!!!و طبیعتاً این ما بودیم که باید خود را با برنامه جمع هماهنگ میکردیم نه اینکه برنامه سفر اردوی دانشگاه مملکت اسلامی را بگذارند که برای اقامه نماز هم جایی داشته باشد!

القصه از آن سفر هیچ نفهمیدم الا پیگیری برای یافتن مکان و زمان ادای نماز!...تا روز های آخر!هنگام ظهر بود که رسیدیم مسجد جامع یزد...بچه ها که مشغول بازدید و گرفتن عکس های دسته جمعی و...بودند،ما رفتیم سراغ محراب اصلی مسجد...همان که می گویند دریچه ای است که فضای ذهنی قداست را به عینیت آن می رساند...

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید                 معشوق همین جاست بیایید بیایید!

 

معماری اسلامی! همه -اش همین جا بود!

جای تان خالی!!!هنوز هم گاهی دلم برای آن نماز تنگ می شود...

به شکرانه آن نعمت که در آن روز در برابر م نهاده شد،بعد از آن سفر هر کجا که باشم و صدای اذان مسجدی به گوشم برسد،سعی میکنم خود را برای اقامه نماز برسانم آنجا...

برای شکرگزاری است...شکر نعمت نماز اول وقت در خانه خدا!نعمت بزرگی است که اگر نا شکری کنی نعمت از کفت برون شود و تو می مانی و استیصال لحظه های ...

خدای من!دیگر مگذار تا نا شکری ام برای نادیده گرفتن مسجدی که کمتر از 40 منزل تا خانه ام فاصله دارد باعث شود باز گردم به آن روز ها...

انشاءالله که حق مساجد محله تان را به خوبی به جا بیاورید ؛ماه رمضان و غیره ندارد که!

 

نمیدانم چرا گفته آن عزیزی که با " قلبی مطمئن و ضمیری امیدوار "از بین ما سفر کرد در ذهنم پررنگ میشود:" مساجد سنگر است،سنگرها را پر کنید."

 پ.ن:این نوشته بهانه ای شد برای اینکه راجع به اون سفر هم درد ودلی کرده باشم!فکر کنم فردا از کمیته احضار بشم!!!

 

التماس دعا

درپناه حق

 


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ای قوم به حج رفته.....
گم شد...
السلام علی...
اللهم اجعل یقین فی قلبی...
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ