هر نيم شب كه به اين خانه ي پرنور آمدم، آسمان دلم ابري شد و چشمانم به نيابت از قلب سياهم باريدند تا آنجا كه سرب نشسته بر دلم از مجاري تنگ چشمانم به بيرون ريختند و اندكي آرام شدم...
وه از اين نواي بهشتي اي كه در اين سرا مي پيچد...
قلبت مطمئن تر باد...