... قفسم را مي گذاري در بهشت، تا بوي عطر مبهم دوردستي مستم کند؛ تا تنم را به ديواره ها بکوبم؛ تا تن کبودم درد بگيرد؛ و درد نردباني است که آن سويش تو ايستاده اي براي در آغوش کشيدنم؛ قفسم را مي گذاري در بهشت تا تاب خوردن برگ ها، تا سايه هاي بي نقص درختان انبوه ديوانه ام کند؛ تا دست از لاي ميله ها بيرون کنم؛ تا دستم لاي ميله ها زخم شود و زخم دالاني است که در پايانش تو ايستاده اي براي در آغوش کشيدنم. با من چه بايد بکني که به ميله هايم؛ به فضاي تنگم؛ به ديواره ها؛ آنچنان مأنوسم که اگر در بگشايي پر نخواهم زد؟؟؟
...
دلم تنگ اينجا بود، خيـــــــــلي!
دعا مي خوام همسفرم، كلـــــــــــــي!
ساقي، به حرمت عشق، جامي دگر،كه پوشدچشم از فريب دنيا ،نفس حرامي منگفتم كه پخته عقل خواهم شدن به پيريبا صد دهان ، جهاني خندد به خامي من
راست ميگيد ما كجا هستيم؟
وقتي وبلاگتون باز كردم آهنگش برام يه آرامش خاص داشت و به سوالتون فكر كردم همين جا هستم نه خيلي دور و نه خيلي نزديك ولي دوست دارم نزديكتر باشم درست مثل اولين تكبير نمازي كه گفتم و از خوشحالي پذيرفته شدن اشك ريختم...
سلام
واي بر ما
اونوقت ببين خدا چي ميخاد از ما و ما ...
:
حَافِظُواْ عَلَى الصَّلَوَاتِ والصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَقُومُواْ لِلّهِ قَانِتِينَ
بر انجام همهى نمازها و(خصوصاً) نماز وسطى، مواظبت كنيد و براى خدا خاضعانه بپاخيزيد.
سوره مباركه بقره، آيه 238
خاضعانه!!! هيهات!
به خودش پناه مي برم!
التماس دعا
يا علي
بزار سكوت كنم دوست من
....