سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  قلب مطمئن
خدا در سپاس گفتن را بر بنده‏اى نمى‏گشاید حالى که در نعمت را به روى او ببندد ، و در دعا را بر روى او باز نمى‏کند و در پذیرفتن را بر وى فراز . و در توبه را به روى بنده نمى‏گشاید و در آمرزش را بر وى به‏بندد و استوار نماید . [نهج البلاغه]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
106851
بازدیدهای امروز وبلاگ
6
بازدیدهای دیروز وبلاگ
5
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
قلب مطمئن
لوگوی وبلاگ
قلب مطمئن
بایگانی
فروردین 85
خرداد85
اسفند 84
سفرنامه
سایه گل
داغ عشق
پاییز 1385
تابستان 1385
اوقات شرعی
لینک دوستان

تا..............شقایق
آرام سرزمین ذهن من...
قصه گو
روزهای عاشقی
هفت شهر عشق
طلبه ای از نسل سوم
جنون
نحن اقرب الیه من حبل الورید
استشهادی
راوی
نان و نمک
یادداشت های پراکنده یک مجاهد فی سبیل الله
عطش
فیروزه
سکوت قصه گو
اسکای
دادگر

لوگوی دوستان












موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن اول جمعه 84 اسفند 19  ساعت 12:7 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و بهِ نستعین انه هو خیرُ ناصرٍ و معین

 

با نام خدای رحمان و رحیم آغاز میکنم و از اون میخوام تا یاریگرم باشه.

 

الا بذکرالله تطمئن القلوب

 

نمیدونم این آیه رو چطور معنا کنم؟

خواستم بنویسم "دل آرام گیرد به یاد خدا"

 

اما ذکر را برتر از یاد یافتم؛خواستم اطمینان را بگویم آرام اما دیدم بالاتر است،خواستم بخوانمش قرار  اما باز هم والاتر یافتمش و قلب را گسترده تر از دل دیدم. این بود که  قلب مطمئن رو "قلب مطمئن " معنا کردم.

راستش این که چرا با این این آیه مبارک نوشتارم رو شروع کردم؛برمیگرده به وضعیت بی ثباتی و نگرانی و اضطراب این روز های من و دوستان....

روز های بی قراری ،ترس،به  نقل امروز:استرس!

اما به قول خودم:التهاب.

التهاب روح،التهاب ذهن،التهاب فکر؛التهاب خلاقیت.........

نمیدونم این چیه که این روزها قرار و آرامش برای زندگی کردن رو از ما (ببخشید که جمع می بندم اما فکر میکنم دوستای متعددی با من همراه هستن)گرفته،برای فرار از اون خودمون رو به بی خیالی میزنیم و کم کم فراموش میکنیم که زندگی یعنی ؟

براستی زندگی یعنی چی؟

نه!کوچولو تر از اونم که بخوام فلسفه زندگی رو تعریف کنم.

هیچ نمی گویم حتی اشعار حفظی ام را هم نمی نویسم،

فقط میدونم این سر در گمی ها  این وقت گذرونی ها  زندگی نیست!

برای اینکه برگردم به سرصفحه زندگی باید نقطه بذارم آخر این همه خط های التهاب و  برم سر سطر بعد که اول صفحه زندگیه!

اما اینجا یه سوال برام پیش اومد:

آیا اصلا باید از این ترس و اضطراب رها شد؟

منظورم اضطراب هاییه که منشأشون درگیری های زندگی مدرن امروزه و روزمرگی هامونه.ترس هایی که،.....ترس هایی که از به هدف رسیدنمون تو زندگی جلو گیری میکنن.

فکر کنم عقل سلیم این رو تأئید میکنه!

................

اینکه چی شد این نوشته رو شروع کردم و بعد تصمیم گرفتم به یک سلسله نوشته تبدیلش کنم

همش مربوط میشه به دلهره های  این دوران خودم و دوستان خوبی که میشناسمشون،و اینکه  چرا از اینجا شروع کردم؛

این هم بر میگرده به خاطره ای که از دوران نوجوونی ام داشتم؛یادمه دوران راهنمایی که بودم معلم بزرگواری داشتیم که بهمون یاد دادن هر وقت مضطرب شدین دستتون رو بذارین روی قلبتون و این آیه رو با خودتون زمزمه کنین،اونوقت آروم میشین.

حق با ایشون بود،اثر این رفتار معجزه بود.

و حالا من ...

من رفتم سراغ اون عادت خوب نوجوونیام.

به قول یکی از دوستان:"من نمیدونم این نوجوونی چیه که وقتی توشیم نمیدونیم کجاییم اما بعد ها میبینیم هرچی که داریم از نوجوونی داریم"

راس میگه.

خدایا شکرت که تا اینجا رسیدم.

تا بعد

در پناه حق


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ای قوم به حج رفته.....
گم شد...
السلام علی...
اللهم اجعل یقین فی قلبی...
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ