سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  قلب مطمئن
هرکه بر دوستش خُرده گیری کند [و بخواهد مو را از ماست بکشد]، دوستی اش گسسته می شود . [امام علی علیه السلام]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
106871
بازدیدهای امروز وبلاگ
2
بازدیدهای دیروز وبلاگ
9
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
قلب مطمئن
لوگوی وبلاگ
قلب مطمئن
بایگانی
فروردین 85
خرداد85
اسفند 84
سفرنامه
سایه گل
داغ عشق
پاییز 1385
تابستان 1385
اوقات شرعی
لینک دوستان

تا..............شقایق
آرام سرزمین ذهن من...
قصه گو
روزهای عاشقی
هفت شهر عشق
طلبه ای از نسل سوم
جنون
نحن اقرب الیه من حبل الورید
استشهادی
راوی
نان و نمک
یادداشت های پراکنده یک مجاهد فی سبیل الله
عطش
فیروزه
سکوت قصه گو
اسکای
دادگر

لوگوی دوستان












موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن سوغات سفر«1» دوشنبه 85 خرداد 15  ساعت 10:37 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین

 

خواستم که بنویسم از سفر؛از زیارت ،از یاد های سفر،از یادگارها،از دیده ها و شاید از یافته ها...

خواستم که بنویسم اما نشد؛بار دیگر و بارهای دیگر...؛نه!

ندانستم که باید چه بنویسم و تا خواستم که بنویسم؛نتوانستم!

گویی هیچ ندیده بودم!و همین هم بود!چرا که کربلا ،با آشنایان شهادت، حرف میزند.

می دانم که سخن خاک با دل،در قالب لفظ نمیگنجد و راز گویی"خون"با "جان"را،فقط "زائر" می فهمد...

و زائر زیارتی آگاهانه دارد از روی بصیرت و بر پایه معرفت و محبت،عشق و شوریدگی،جستجو کردن و یافتن....رفتن ورسیدن....

زیارتی که ریشه در "آشنایی" دارد...

باید "زائر"باشی تا روح و اندیشه ات به تربت خونین شهدا برسد...

و"زائر"زیارتی "با معرفت"دارد... .و من....

 

باکم این نیست که با دست تهی آمده ام      عیب آن است که با دست تهی بازروم

این را گفتم و راهی شدم...

و خواستم که بار دیگر راهی شوم با یادداشت های کوتاه دفترچه کوچک خاطراتم...قدم به قدم ...برای شما و خود بازگو میکنم از اینکه چطور با دست خالی روانه شدم و ...

 

      ...اواخر فروردین ماه بود، از طرف یک دوست قدیمی از دیار ایلام،تعارفی شد برای سفرکربلا! به جهت مسافت کم میان ایلام و مرز مهران(85 کیلومتر تا مهران و 11 کیلومتر تا مرز زمینی)!یا بهتر بگویم:مرز کربلا!

معطل نکردم وگفتم:من هم هستم!...یا حسین فاطمه(س)...

این شد که بوی عطر کربلا پیچید در خانه مان...نمیدانم چند روز و چند هفته گذشت تا این مقدمات این سفر و شاید ها و اگر هایش رسید به مرز مهران،ورودی خاک عراق!

اما حقیقت داشت!و ما در ابتدای جاده ای بودیم که مقصدش کربلای معلا بود...

 

...

در پناه حق

 


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ای قوم به حج رفته.....
گم شد...
السلام علی...
اللهم اجعل یقین فی قلبی...
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ