سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  قلب مطمئن
مرد را آن بهاست که بدان نیک داناست آن ارزى که مى‏ورزى ، [ و این کلمه‏اى است که آن را بها نتوان گذارد ، و حکمتى همسنگ آن نمى‏توان یافت و هیچ کلمه‏اى را همتاى آن نتوان نهاد . ] [نهج البلاغه]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
109035
بازدیدهای امروز وبلاگ
6
بازدیدهای دیروز وبلاگ
40
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
قلب مطمئن
لوگوی وبلاگ
قلب مطمئن
بایگانی
فروردین 85
خرداد85
اسفند 84
سفرنامه
سایه گل
داغ عشق
پاییز 1385
تابستان 1385
اوقات شرعی
لینک دوستان

تا..............شقایق
آرام سرزمین ذهن من...
قصه گو
روزهای عاشقی
هفت شهر عشق
طلبه ای از نسل سوم
جنون
نحن اقرب الیه من حبل الورید
استشهادی
راوی
نان و نمک
یادداشت های پراکنده یک مجاهد فی سبیل الله
عطش
فیروزه
سکوت قصه گو
اسکای
دادگر

لوگوی دوستان












موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن سوغات سفر«4» یکشنبه 85 خرداد 28  ساعت 8:27 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین

 

اینجا که رسیدیم کربلا را نزدیکتر احساس کردیم...

کاملا هیجان زده بودم این را از صدایم که لرزان و بلند بود همه متوجه میشدند اما حال همه اینچنین بود ...

نمیدانستم چه بکنم ..مضطرب بودم..شاد...نگران...خوشحال...

حال غریبی بود

در حالیکه ما در صف طولانی بازرسی مانند همه اتومبیل های دیگر ایستاده بودیم...دسته های زائرین عزادار حسین(ع) از حاشیه جاده و از کنارمان عبور میکردند و حسرت مان بجا بود که آنها زودتر می رسند...

شروع کردم به خواندن زیارت عاشوراء

و دیدم که همسفرانم هم مشغولند...هر کس به طریقی می خواست این حال پریشانش را آرام کند.

...

شادمانی رسیدن و نگرانی ...نگرانی اینکه شاید اجازه ام ندهند که وارد شوم...نکند بگویند:که در برون چه کردی که درون خانه آیی؟؟؟

و شادمان از آمدن...

آیا من لایق آن هستم که "زائر" باشم؟؟؟

گفتم که حال غریبی بود ...توان وصفش را ندارم...

 

...

در پناه حق

 


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ای قوم به حج رفته.....
گم شد...
السلام علی...
اللهم اجعل یقین فی قلبی...
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ