نویسنده مطالب زیر: قلب مطمئن
سوغات سفر«5»
|
دوشنبه 85 تیر 5 ساعت 10:33 صبح |
بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین
سلام،قبل از هر چیز از همه دوستان عذر خواهی می کنم بابت تاخیرم در ارسال ادامه سفر نامه؛
همه برای پدر بزرگ بود که دیگر در میان ما نیست،برایش دعا کنید...دعا کنید تا همواره مثل همیشه رحمت خدای بزرگ مهربان شامل حالش باشد....
امروز روز سوم است که رفته است...
و چقدر جایش خالیست...سهم او از سوغات کربلا ؛تنها ذره ای از تربت امام عشق بود...و چقدر دیر برای دستبوسی اش رسیدم.....
این قسمت پنجم سفر نامه است،می دانم خیلی طول کشید تا به همراه همدیگر به کربلابرسیم اما...اما در واقعیت زمانش بسیار طولانی تر بود...خیلی زمان به کندی گذشت تا رسیدیم و خیلی زود سپری شد تا موعد بازگشتمان برسد ...
اینجا دیگر ازدحام دسته های پیاده و اتومبیل ها فریاد میزند که رسیده ای به دروازه بهشت زمین...کربلا...
اینجا کاملا درمانده ای ...و دستپاچه!و کاملا گیج و حیران...
می خواهی تا اجازه بگیری از صاحب این بهشت و ساکنانش ...می دانی که اینجا مکان مقدسی است ...اینجا محل عبور فرشته هاست...نکند سر زده وارد شوی و نظم طواف شان را بر هم بزنی...در بزن...اجازه بگیر و بعد به آرامی وارد شو...
اذن دخول را با من زمزمه کن ...
خدای من؛ نه ! خدای حسین...بگذار تا وارد شوم بر قطعه هبوط کرده بهشت...بگذار تا قدم هایم لمس کنند خاک پر فخر شرمسارس را که سرخی این شرم تا همیشه بر رویش مانده است...
خدایا ...ایستاده ام بر آستانه تربت حسین(ع)...واجازه می خواهم از تو برای وارد شدنم...از تو میخواهم که ببخشایی بر من تمام گناهانم را و بگذاری که پاک شوم تا لایق شوم که در هوایش تنفس کنم...
وای ...وای...وای...اینجا خاک کربلاست...حس میکنی...؟
خدایا ..خدایا...خدایا...
...
در پناه حق
|
|
نظرات شما ( ) |
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
|