سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  قلب مطمئن
خوشا آن که خود را خوار انگاشت ، و کسبى پاکیزه داشت ، و نهادش را از بدى بپرداخت ، و خوى خود را نیکو ساخت و زیادت مالش را بخشید و زبان را از فزون گویى درکشید ، و شرّ خود را به مردم نرساند و سنّت او را کافى بود ، و خود را به بدعت منسوب نگرداند . [ مى‏گویم بعضى این فقره و آن را که پیش از آن است به رسول خدا ( ص ) نسبت داده‏اند . ] [نهج البلاغه]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
108944
بازدیدهای امروز وبلاگ
31
بازدیدهای دیروز وبلاگ
80
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
قلب مطمئن
لوگوی وبلاگ
قلب مطمئن
بایگانی
فروردین 85
خرداد85
اسفند 84
سفرنامه
سایه گل
داغ عشق
پاییز 1385
تابستان 1385
اوقات شرعی
لینک دوستان

تا..............شقایق
آرام سرزمین ذهن من...
قصه گو
روزهای عاشقی
هفت شهر عشق
طلبه ای از نسل سوم
جنون
نحن اقرب الیه من حبل الورید
استشهادی
راوی
نان و نمک
یادداشت های پراکنده یک مجاهد فی سبیل الله
عطش
فیروزه
سکوت قصه گو
اسکای
دادگر

لوگوی دوستان












موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن مسافر! دوشنبه 85 اردیبهشت 11  ساعت 4:30 صبح

 

بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم انهُ هوَ خیرُناصرٍ و معین

 

سلام!

این بار حرف هام از یه جنس دیگه است! انگشتام روی کیبورد حیران و گیج هستند ،مثل خودم،چه طوری بگم.....

       حدود سه هفته قبل،وقتی همین جا پشت کامپیوتر برای  متن قشنگ مسافر کربلای وبلاگ یکی از دوستان،کامنت التماس دعا و الزیاره مینوشتم،...فکر نمیکردم که خودم هم به این زودی بخوام یه همچنین متنی رو توی وبلاگم بنویسم.....

       وقتی شب آخر فروردین بهش زنگ زدم و گفتم : بین الحرمین که رسیدی،وایستا واز طرف من بگو :سلام! و فقط سلام!....فکر نمیکردم قبل از برگشتنش اینقدر زود جواب سلامم رو هم بگیره و با خودش برگردونه.....

      وقتی با بغض رفتنش رو با مسنجر به یکی از دوستان خبر دادم و اون بزرگوار در حقم دعا کرد و گفت:اینشالا به زودی قسمت شما هم بشه،فکر نمیکردم دعاش اینقدر زود مستجاب بشه.......

       وقتی دوستانم برای آروم کردن و کم کردن بی تابی هام بهم میگفتن :به خدا توکل کن و از اون بخواه تا.....فکر نمیکردم به این زودی........

       وقتی دیروز صبح کامنت یاس  با اون تصویر قشنگ حرمین شریفین رو دیدم و برای اینکه اولین تصویر روزم بود،به فال نیک گرفتم ش،  فکر نمیکردم دیدن واقعیت عینی این دو تا گنبد طلایی به این زودی قسمتم بشه..... 

        وقتی امروز به یکی از دوستان گفتم که یه تعارف سفر کربلا بود و من هم پریدم وسط و گفتم : منم میام! اما هنوز هیچ چیز معلوم نیست!و جوابم رو داد که :انشاءالله همه چی درست میشه...هرچی خدا بخواد...فکر نمی کردم که اینقدر زود همه چی  درست بشه...

       البته هنوز هم هیچی معلوم نیست!!!همه چی فقط تا اینجاش درست شده که قراره راه بیفتم برم تا مرز....

اونجا هم ....نه! دیگه بقیه -اش رو واقعا نمیدونم!!!

هرچی خدا بخواد...

اینکه ازاونجا به بعدش رو دیگه چقدر لایق باشم که بتونم نزدیک تر برم.....

نه!نه!نه!

لیاقت من نیست!معرفت و مهمان نوازی آقا ست..................

     هنوز هم نمیدونم چطوری اینقدر زود.......نه،نمیخوام بگم که دارم میرم و مسافر شدم و راهی سفر عشق کربلا،نه؛....

چون واقعا معلوم نیست!اما یه چیزی معلومه!اینکه همه این ها بهونه بود تا اسم کربلا تا اسم آقام بشه ورد زبون من این چند روز،.....به هیچ کجا هم که راهم ندهند،همین این روزهای پر از خاطره پر از التهاب رفتن...پر از تب و تاب زیارت...پر از نسیم بهشت.....همین اینها برایم کافی است.

همین این بهانه ها برایم بس است؛حتی اگر نتوانم قدمی نزدیک تر روم.....این ها خود برایم کمتر از زیارت نیست که زائر باید......

ببخشید؛ معذرت میخوام.......نمی تونم ذهنم رو جمع کنم....به هر حال اینکه یه دفعه به من خبر دادن که تا 3روز دیگه آماده باش که راه بیفتیم...اون هم برای چنین سفری.....

نمیدونم اگه حتی از یک ماه قبل هم میدونستم؛ مسلما  لحظه موعود که نزدیک میشه....چه برسه به این وضعیت ..:یک مرتبه!.......

 

باز من دیوانه ام...مستم

باز می لرزد دلم ..دستم

باز گویی در فضای دیگری هستم

آی ...نخراشی به غفلت گونه ام را ...تیغ

آی... نپریشی صفای زلفکم را دست....

و آبرویم را نریزی....دل!

ای نخورده مست... لحظه دیدار نزدیک است

 

 

اگر قسمت شد و رفتم و عمری بود و برگشتم ماجرای رفتنم رو و اینکه اصلا از اول چطوری یهویی شد رو انشاءالله همین جا مینویسم..

...اما در مورد سفرنامه!اجازه بدین هیچ قولی ندم!چون بد قول می شم؛دفعه اولم نیست که قول سفرنامه میدم که!اما اگه سفرنامه ام رو کامل کنم میشه اولین سفرنامه ای که بالاخره برای دوستان نوشتم!پس اجازه بدین قولش رو ندم اما انشاأالله اگر عمری بود و ابر و باد و مه و خورشید و فلک.....چشم.

 

برام دعا کنین سفرم با معرفت باشه.نمیخوام کور و گیج و حیران برم و بد تر برگردم دعا کنین ......اما هنوز هم بهت زده ام!...نمیتونم ابهت رو درکنم....دعا کنین...تا بفهمم دارم کجا میرم....دعا کنین

 

آقا ابوذر کلبه آبادی داری،خدا آباد ترش کنه...فاطمه خانم ...قربون سلام رسوندن هات و جواب سلام گرفتن هات....آقا سید... ممنون از بابت دعاتون که خیلی زود مستجاب شد...روی ماه دختر کوچولوتون رو از طرف من ببوسین...

عمو مجید...جرقه اولیه این سفر یه جایی همون نزدیکی ها بود  شاید نزدیکتر به نوروز..سفر جنوب..خیلی لطف کردین...زهره خانم ؛آقا سینا...؛ متشکرم بابت راهنمایی ها تون....آقا مهرداد.. خیلی لطف کردین توی اون وضعیت ...قصه گوی مهربون....ممنونم برای همه کمک هات...خیلی زحمت کشیدی...جبران که نمیتونم بکنم اما انشاءالله در هر شرایطی بتونم هر کاری از دستم بر میاد براتون انجام بدم.....

 

برای همه دوستانم چیزی جز زحمت و درد سر نداشتم...حلال کنید و بر من ببخشید.

اینجارو هم خیلی برنامه ها براش داشتم تا حالا موفق نشدم و.... انشاءالله بعد از سفرم ......

 

 

خدایا شکرت

در پناه حق


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ای قوم به حج رفته.....
گم شد...
السلام علی...
اللهم اجعل یقین فی قلبی...
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ