بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین
از حضور در اتومبیل خسته شده ام..نمیدانم چرا این راه اینقدر طولانیست...در این میان فقط بطری های آب درون اتومبیل را میبینم که جابجا میشوند از جلو به عقب اتومبیل و بالعکس...
تشنه هستم اما آب نمی خواهم...آخر از حضرت امام صادق(ع) نقل است که می فرمایند:"آن حضرت را با حالی توام با گرسنگی و عطش زیارت نمائید،زیرا آن بزرگوار همین گونه به شهادت رساندند."
...یا حسین(ع)...
و من نگرانم؛نگران اینکه مبادا به کربلا برسیم و به زیارت آن حضرت مشرف شویم و من...و نکند که من سیراب باشم...
ساعت 3 بعد از ظهر است...می پرسم چقدر مانده تا برسیم؟جوابم را میدهند که :انشاءالله 1 ساعت و نیم دیگر...
پرده را کنار میزنم...کویر و کویر و کویر...
در دو طرف بلندی جاده حوضچه های آب که گویی عمرشان کمی طولانی تر از یک فصل است دیده میشوند...چیزی شبیه به هور های خوزستان خودمان در بارندگی های اواخر زمستان...منتهی با این تفاوت که گیاهان هور های عراق فقط میهمان عمر آب هستند و البته چند گروه از انواع پرنده های آبی !هم در اطراف آب گرفتگی ها لانه ساخته اند...مرغان ماهی خوار و درنا ها و چند تایی دیگر که نمیدانم!
...
یکی از همسفران آشنا به منطقه از روی نقشه توپو گرافی که دارد سعی میکند حدود جاده را نشانم دهد و موقعیت مان را و مقصد مان را...دیگر راهی نمانده به زودی میرسیم این را من با خوشحالی میگویم و او لبخندی می زند که :خوب آره فاصله اش کمه اما جاده که مستقیم نیست، خیلی پیچ در پیچه!به این کوتاهی هم که فکر میکنی نیست!
...
از چند شهر دیگر میگذریم شهر که چه بگویم!!!خودشان میگویند شهر!اما همان روستا ست! چرا که دام هایشان که بیشتر گوسفندان سپید و تمیزی هستند را می بینیم و بعد نخلستان های شان را و در آخر بناها و عمارات شهرشان را!که خانه هایی کوچک است با مصالحی از جنس خاک!
...
ایست های بازرسی این منطقه دقیق تر و حساس تر است..خیلی سخت میگیرند و خیلی هم ترافیک است...
همین طور که پیش می رویم کم کم ،مسیر هم شلوغ تر می شود ازدحام اتومبیل ها در جاده و تجمع پیاده در حاشیه جاده ها...و از همه بدتر کیفیت بد آسفالت جاده...
از دلیل راهپیمایی این افراد پرسیدیم گفتند:"برای زیارت شب جمعه اباعبدالله الحسین(ع) عازم کربلا هستند."
جلوتر اتومبیل ما پشت حجم عظیم اتومبیل های دیگر به ناچار توقف کرد..ترافیک دیگر حسابی به اوج رسیده بود...دوستی گفت:مثل ترافیک پنجشنبه شب جلوی پارکهای تهران خودمون!!!اما من هیچ یادم نیامد!گمانم هنوز موقعیتم را در نیافته ام...و ذهنم خود را درگیر نمیکند چرا که هنوز این رویا را باور ندارد...
اینجا دیگر عابرین پیاده هم منظم تر شده اند...اجتماعشان به صورت دسته هایی است که هیئت ها در محرم دارند...هر گروه و هیئت برای خود شعاری دارد و بانگی...لباس و نوشته حک شده ای روی آن...طبلی و شیپوری...
اما همه در یک مورد مشابه هستند!در شعار هایی که دارند همگی به نوعی مهدی فاطمه(عج) را صدا میزنند...یا ناصر دین الله...یا بقیﺔ الله...یا مهدی(عج)...
و من صدایش زدم...
این الطالب بدم المقتول بکربلا؟
...
در پناه حق
|