سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  قلب مطمئن
دوستی ات را اگر جایگاهی [برایش] نیافتی، نثار مکن. [امام علی علیه السلام]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
106892
بازدیدهای امروز وبلاگ
0
بازدیدهای دیروز وبلاگ
7
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
قلب مطمئن
لوگوی وبلاگ
قلب مطمئن
بایگانی
فروردین 85
خرداد85
اسفند 84
سفرنامه
سایه گل
داغ عشق
پاییز 1385
تابستان 1385
اوقات شرعی
لینک دوستان

تا..............شقایق
آرام سرزمین ذهن من...
قصه گو
روزهای عاشقی
هفت شهر عشق
طلبه ای از نسل سوم
جنون
نحن اقرب الیه من حبل الورید
استشهادی
راوی
نان و نمک
یادداشت های پراکنده یک مجاهد فی سبیل الله
عطش
فیروزه
سکوت قصه گو
اسکای
دادگر

لوگوی دوستان












موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن حتما خدایی هست شنبه 85 اردیبهشت 9  ساعت 4:12 صبح

 

 

بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم انهُ هوَ خیرُناصرٍ و معین

 

حتما یه خدایی هست که بعضی ها این طور عاشقانه نیایش میکنن،حتما کسی هست که دنیا رو اینطور دیوونه خودش کرده ...حتما یه چیزی چشیده اند که دیگه هیچ شیرینی دیگه ای اونها رو به خودش جلب نمیکنه،...

خدایا...روزی چند بار  با زلال وضو پاک میشم و سرسجاده اسم شیرینتو زمزمه میکنم از اینکه با جرعه های شیرین رحمتت همه غبار های دنیا رو از روی قلبم پاک میکنی....ممنونم.

این رو خوب میدونم که رسیدن به لذت وصف نشدنی بندگی تو، وصله به اینه که چقدر تو رو به خودم ترجیح  میدم......

خدایا...  خوب میدونی که تا من رو با شیرینی محبت خودت آشنا نکنی ..من قدرت ترک گناه رو ندارم...

خدایا..تا وقتی دلم برای لحظه های مناجات با تو تنگ میشه ،خیالم راحته که هنوز شنیدن صدای من رو دوست داری...میدونم تا تو نخوای من نه فرصت مناجات پیدا میکنم نه حال گفتگو...پس ...

اولین تشکر من برای اینه که باز هم خواستی که باهات حرف بزنم...

 

 

خدایا شکرت

در پناه حق

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن باز هم آسمون جمعه 85 اردیبهشت 8  ساعت 6:26 عصر

 

بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم انهُ هوَ خیرُناصرٍ و معین

 

 

از تعلق خاکی داشتن حرف زدم،و رسیدم به اینجا که برای آرامش داشتن باید متعلقات خاکی رو بدون دلسپردگی رها کرد،اما

اما انسان که باید انس داشته باشه،نمیتونه بدون احساس تعلق! زندگی کنه!خوب!پس احساس وابستگی اش رو باید ارضاء کنه؛

اگه به آسمون وابسته باشه!!!به منبع وحی،این مسئله حل میشه،هم احساس تعلق داره و هم تعلق خاکی نداره و میتونه آرامش داشته باشه،احساس آرامش؛

این روزها دارم راجع به این فکر میکنم که چطور میشه انیس آسمون بود؟

و این سوالم رو گذاشتم کنار همون آیه قشنگی که هر چه که از آرامش و طمانینه دارم،مدیون این آیه هستم:

 

 

"الا بذکرالله تطمئن القلوب"

 

 

ذکر خدا!

 

 

 

برای این که ذکر خدا رو داشته باشی باید بشناسیش.

برای این که خدارو بشناسی باید خودت رو بشناسی؛

و شناخت انسان!یعنی شناخت یه موجود!که میتونه بهترین هارو داشته باشه،باید برم دنبال اینکه انسان چطوری میتونه به بهترین هایی که براش در نظر گرفته شده و از آسمون رمز تکاملش و والا شدنش ارسال شده!

خیلی ساده است:انسان وابسته و متعلق به آسمونه؛و آسایش انسان در دست آسمون!

حالا باید ببینم انسان برای بریدن بند های اسارت خاکی اش و پرواز کردن و رسیدن به بندهای تعلق آسمونیش باید چکار کنه؟

 

خدایا شکرت

در پناه حق


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن غریبه با آسمون! دوشنبه 85 فروردین 28  ساعت 7:1 صبح

بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم انهُ هوَ خیرُناصرٍ و معین

 

سلام

سلام به همه اونایی که بزرگی خدا تو دلشون باعث شده همه چی براشون کوچک بشه .

 

خوب به سلامتی فکر کنم دوباره توبه کردم و قراره این جا رو رونق بدم!

با نام خدا و طلب یاری از اون شروع کردم و بحث دلهره و انسان و آرامش رو پی میگیرم:

 

 

بشر همواره دنبال راهی بوده تا اضطراب ها و خستگی ها و دلهره هاشو کم بکنه و به آرامش بیشتری برسه ، این رو من نمیگم گواهش تاریخه!  کتاب های تاریخ و تاریخ تمدن بشر!!!!

 

امروزه هم خیلی ها معتقدن که هرکسی بیشتر تلاش کرده تا به آرامش برسه ،بیشتر دلهره داره! این بلای جوامع صنعتی و کشور های متمدنه! نگران نباشید !خیلی طبیعیه! متاسفانه فرصت ها مثل ابر میگذرند و اگه یه خورده بیشتر توی منجلاب روزمرگی فرو رفته باشی، وضعیت بدی پیدا میکنی، اون وقت دیگه نمیتونی دنبال آسایش باشی ،چون تمام فکر و ذکر و انرژی که صرف میکنی برای اینه که حرص زیاده خواهی ات رو به امید رسیدن به آرامش دنبال کنی و  بیشتر و بیشتر فرو بری........

خوب آدمیزاد هم وقتی یه راه رو اشتباه بره!معلومه که هرچی بیشتر بره " گم تر " میشه!و دورتر!

 

 رفتم که خـــار از پا کنم،محمل نهان شد از نظر(برم)

 یک لحظه غافل گشتم و یک عمــــــــر راهم دور شد

 

همینه دیگه! اگه مرد راهی و میخوای به مقصد برسی باید کفش آهنین به پا کنی و اجازه ندی هر خاری تو رو از مسیرت جدا کنه!حکایت این خار ها ،حکایت پروانه هاست!!!

میگن تو راه که میرین دنبال پروانه راه نیفتین ها!!!یهو سرتون رو که بلند کنین میبینین هم کلی وقتتون گذشته و هم اینکه اینقدر سر به هوا بودین که راه زیر پاتون رو نفهمیدین کجا رهاش کردین!

بعد توی تاریکی غروب!باید دنبال راه بگردین و اینکه اصلا میتونین توی تاریکی به منزل بعد برسین یا اینکه....

یا اینکه باید شب رو توی دشت بمونین؟؟؟

 

توی دنیای متمدن ومدرن امروز،انسان اونقدر مغرور شده که فکر کرده دیگه مستقل شده و خودش رو از اتصال به آسمون مبرا دیده!!!

انسان مستقل و بریده از آسمون،وحی ،دین، منبع رحمت ...غریبه که شد با آسمون، اونوقته که احساس تنهایی میکنه!و یادش میره که اصلا اسمش چه معنایی داره!!!

انسان ریشه اش از انسه! اُنس با آسمون!

 

اون هایی که حتی یه ذره دلبستگی و تعلق خاکی دارن،باید قید آرامش خاکی رو بزنن.

 

همین!من فقط همین رو فهمیدم!

 

خدایا شکرت

در پناه حق

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن جـان افشان دوشنبه 85 فروردین 7  ساعت 3:54 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین

 

آمد بهار ای دوستان،منزل سوی بستان کنیم        گــرد غریبــــان چمن خیـــزیــد تـا جـولان کنــیـم

امروز چون زنبــورها ،پــران شویم از گل به گل        تا در عسل خانه جهان شش گوشه آبادان کنیم

آمد رسولی از چمن کین طبل را پنــــهان مزن       ما طبل خانـه عشق را از نعــر ها ویران کنــــیــم

بشنـو سماع آسمـان،خیـزیـــد ای دیـوانـــگـان       جانم فـدای عاشقان ،امـروز جـان افشان کنـیـم

زنـجیــرها را بــر دریـم،مـاهـــر یـکـی آهنـگریـم       آهن گران چـون کلبـتیـن،آهنـگ آتـشدان کنــیـم

چـون کـوره آهنـگـران ، در آتـش دل می دمیــم       کاهن دلان را زین نفس مستعمل فرمان کنــیـم

آتـش دریـن عالـم زنیـم وین چرخ را بر هم زنیـم       وین عقل پا برجای راچون خویش سرگردان کنیم

کوبیـم ما بی پـا و سر، گـه پای میـدان گاه سر       ما  کی به فرمان خودیم تا این کنیم و آ ن کنـیم

نی نی ،چو چوگانیم ما در دست شه گردان شده      تا صد هزاران گوی را در پای شه غلطان کنیم

خامـش کنـیـم و خامشی هم مایه دیـوانگـیست       این عقل باشد کاتشی در پنبه ای پنهان کنیم

 

خوب این هم بهارانه اینجا!از حضرت مولانا

توش خیلی حرف داره،خیلی

این جمعه که از دستم رفت اما،امیدوارم تا جمعه بعدی بتونم باز هم راجع به قلب مطمئن بنویسم

خدایا شکر

در پناه حق


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن ترس؟ جمعه 84 اسفند 26  ساعت 3:15 عصر

 

بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم انهُ هوَ خیرُناصرٍ و معین

 

 

راستش نمیدونم چرا اینجا نوشتن آشفته ام میکنه ؛برام سخته .فکر نمیکردم که نوشتن اینجا اینقدر با نوشتن توی دفتر متفاوت باشه؛اما متفاوت بود؛ خیلی.

از طرفی توی این روز های آخر سال ،گرفتاری های  مضاعفی که ما آدم ها به این بهانه برای خودمون درست میکنیم،مزید بر علت شد تا برنامه ام به هم بریزه.اینقدر سرگرم شدم که متوجه نبودم برای اینکه اضطراب عقب موندن از برنامه ریزی ام رو از خودم دور کنم،چند تا از برنامه ها رو حذف کردم!یکی از اون برنامه ها فرصت های نوشتنم بود که خیلی بهشون وابسته بودم و این اضطراب عقب موندن از زمان بود که این فرصت رو از من گرفت.

خلاصه کنم ....

این هفته حسابی راجع به دغدغه فکر کردم؛راجع به نگرانی ها و دلهره ها......

 

توی این هفته،خودم خیلی راجع به ترس فکر کردم و اینکه اصلا چرا باید بترسیم؟یعنی چرا میترسیم؟؟؟چرا باید نگران بشیم تا برای رهایی از اون دنبال راهکار باشیم؟

و خیلی سوال های دیگه که سعی کردم طبقه بندیشون کنم و مرحله مرحله راجع بهشون بنویسم.

 

دنبال جواب برای این سوال بودم که دوستی با  اشاره ای که به قسمتی از سخنان "جناب آقای دکتر الهی قمشه ای" داشت؛راهنماییم کرد،اجازه میخوام این قسمت از سخنان آقای دکتر رو عیناً براتون نقل کنم:

"....تمام دعوت ها برای این است که تو مشیت خودت را در  خواست او قربانی کنی؛ اولاً این یکی از شیوه های رسیدن به همان ایمن آباد است!دیگر از اضطراب خلاص میشوی، وقتی که خواست تو با خواست او یکی شد ؛دیگر چیزی بر خلاف میل تو رخ میدهد؟  ـــ رخ نمیدهد.

چون تمام غصه های آدم این است که چیز هایی رخ میدهد که مطابق میل ما نیست؛ مثلاً باران می آید  خوب بگو خدا را شکر که باران می آید؛ وقتی باران نمی آید بگو خدارا شکر که باران نمی آید!

گفت به یک درویشی  که تو چونی؟

گفتش که من در حالتی هستم که تمام عالم به میل من است؛فلک به میل من میگردد،باران بدون اراده من نمی بارد،هر کسی کاری میکند به اراده من است.گفتند تو چطور به چنین مقامی رسیدی؟ به نظر می آید که راست میگویی آدم دروغگویی نیستی.

گفت:هیچ!!!خواستِ من همان خواستِ خداست....."

 

از اون جایی که این دلهره ها رو تو بیشتر اطرافیانم  میبینم ،فکر میکنم که مختص همه آدم هاست!اضطراب اصلا ً مسئله خاص و و دور از ذهنی نیست!خیلی ها مبتلا بهش هستن!

خیلی از آدم ها ی سالم! آدم هایی که ناراحتی های روحی روانی ندارن!به انواع مختلف توی دلشون یه دلهره احساس میکنن و نگرانن!لا اقل نگران نرسیدن به آرامش توی این دنیا!

ترسیدن حق آدم هاست!

اصلاً توی تعریف هم نداریم که:آدم پرجرات اونیه که سر نترس داره!

آدم عاقل از خیلی چیز ها میترسه! مثلا از ماشین هایی  که با سرعت زیاد دارن بهش نزدیک میشن،موقع رد شدن خیابون ؛ ترس از حمله حیوانات وحشی توی جنگل، از خطراتی که اطرافش هستن،....

خوب این ها واقعا هم ترس دارن دیگه! اگه ترس از این ها نباشه که سرمونو راحت به باد فنا میدیم که!

اما خوب من فکر میکنم ترس رو میشه در انواع مختلف دسته بندی کرد!

1-     ترس غریزی و فطری.که متعلق به همه انسان هاست.این همون ترسیه که باعث میشه جونمون رو حفظ کنیم،همون که بالا ذکر خیرش بود.

2-     اما خوب یه ترس دیگه هم هست که فطریه!بالقوه نیست برای بعضی ها که زمینه مساعدشو آماده کنن بروز میکنه و الا که هیچ!

این ترس همون ترسیه که وقتی تنهای تنهای میشینیم و به مسائل غیر روزمره و مادی فکر میکنیم،به سراغمون میاد!

امتحان کنین!این لحظه به چی فکر میکنین؟از چی می ترسین؟

از اینکه :... آمدنم بهر چه بود؟       به کجا میروم اینک ننمایی وطنم

 

 ترس از سرنوشت!این ترس باعث میشه که یه کمی به خودمون متوجه بشیم و بعد!بعد بریم به سمت کسب معرفت و کمال،تا به سعادت برسیم.

این ترس،ترس قشنگیه،تقدس داره،تازه !پله پله هم زیباتر میشه اگه باهاش پیش بریم به جاهای فوق العاده ای میرسیم.

این ترس خیلی فرق داره با اون ترس هایی که از دیدن این فیلم های... پیدا میکنیم ها!یه جورایی در تضادن!

توی این ترس هایی که خودمون برای خودمون درست میکنیم!!!یعنی اینکه از خدای مهربون خودمون غافل شدیم!از اینکه تنها هستیم و هیچ حامی و پناهی نداریم میرسیم به اینکه باید بترسیم!بعد اون موجود ترسناک!!میاد چشم و گوش ما رو میبنده!خوب مجبورمون میکنه برای فرار ازش چشم هامون رو ببندیم و انگشت هامون رو بکنیم توی گوش هامون!

اینجوری کاملا بر ما مسلط میشه!چون از درون شروع میکنیم به لرزیدن!و یادمون میره که برای فرار از این ترس باید با چشم و گوش باز و آگاهی  و بینش شروع به مقابله کنیم.

و از همه بدتر!!!

اونقدر ما رو مسحور خودشون میکنن که  یادمون میره راجع به خودمون فکر کنیم!و ترس قشنگ کمال طلبی رو به مرحله بالقوه شدن برسونیم،خوب معلومه دیگه!وقتی یادمون بره که در پناه یه خدای مهربون و قادر متعال هستیم،وقتی خودمون رو غریبه احساس کنیم با خدا،با آسمون،با توکل،.....اون وقت برای همیشه فقط و فقط درگیر و گرفتار همین ترس های  ظاهری و بی ریشه خودمون می مونیم اون وقت دیگه بنده خدای مهربونمون نیستیم......

 

خدایا شکرت که تا اینجا رسیدم

در پناه حق

 

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن اول جمعه 84 اسفند 19  ساعت 12:7 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم و بهِ نستعین انه هو خیرُ ناصرٍ و معین

 

با نام خدای رحمان و رحیم آغاز میکنم و از اون میخوام تا یاریگرم باشه.

 

الا بذکرالله تطمئن القلوب

 

نمیدونم این آیه رو چطور معنا کنم؟

خواستم بنویسم "دل آرام گیرد به یاد خدا"

 

اما ذکر را برتر از یاد یافتم؛خواستم اطمینان را بگویم آرام اما دیدم بالاتر است،خواستم بخوانمش قرار  اما باز هم والاتر یافتمش و قلب را گسترده تر از دل دیدم. این بود که  قلب مطمئن رو "قلب مطمئن " معنا کردم.

راستش این که چرا با این این آیه مبارک نوشتارم رو شروع کردم؛برمیگرده به وضعیت بی ثباتی و نگرانی و اضطراب این روز های من و دوستان....

روز های بی قراری ،ترس،به  نقل امروز:استرس!

اما به قول خودم:التهاب.

التهاب روح،التهاب ذهن،التهاب فکر؛التهاب خلاقیت.........

نمیدونم این چیه که این روزها قرار و آرامش برای زندگی کردن رو از ما (ببخشید که جمع می بندم اما فکر میکنم دوستای متعددی با من همراه هستن)گرفته،برای فرار از اون خودمون رو به بی خیالی میزنیم و کم کم فراموش میکنیم که زندگی یعنی ؟

براستی زندگی یعنی چی؟

نه!کوچولو تر از اونم که بخوام فلسفه زندگی رو تعریف کنم.

هیچ نمی گویم حتی اشعار حفظی ام را هم نمی نویسم،

فقط میدونم این سر در گمی ها  این وقت گذرونی ها  زندگی نیست!

برای اینکه برگردم به سرصفحه زندگی باید نقطه بذارم آخر این همه خط های التهاب و  برم سر سطر بعد که اول صفحه زندگیه!

اما اینجا یه سوال برام پیش اومد:

آیا اصلا باید از این ترس و اضطراب رها شد؟

منظورم اضطراب هاییه که منشأشون درگیری های زندگی مدرن امروزه و روزمرگی هامونه.ترس هایی که،.....ترس هایی که از به هدف رسیدنمون تو زندگی جلو گیری میکنن.

فکر کنم عقل سلیم این رو تأئید میکنه!

................

اینکه چی شد این نوشته رو شروع کردم و بعد تصمیم گرفتم به یک سلسله نوشته تبدیلش کنم

همش مربوط میشه به دلهره های  این دوران خودم و دوستان خوبی که میشناسمشون،و اینکه  چرا از اینجا شروع کردم؛

این هم بر میگرده به خاطره ای که از دوران نوجوونی ام داشتم؛یادمه دوران راهنمایی که بودم معلم بزرگواری داشتیم که بهمون یاد دادن هر وقت مضطرب شدین دستتون رو بذارین روی قلبتون و این آیه رو با خودتون زمزمه کنین،اونوقت آروم میشین.

حق با ایشون بود،اثر این رفتار معجزه بود.

و حالا من ...

من رفتم سراغ اون عادت خوب نوجوونیام.

به قول یکی از دوستان:"من نمیدونم این نوجوونی چیه که وقتی توشیم نمیدونیم کجاییم اما بعد ها میبینیم هرچی که داریم از نوجوونی داریم"

راس میگه.

خدایا شکرت که تا اینجا رسیدم.

تا بعد

در پناه حق


  نظرات شما  ( )

<      1   2   3   4   5      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ای قوم به حج رفته.....
گم شد...
السلام علی...
اللهم اجعل یقین فی قلبی...
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ