سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  قلب مطمئن
از یکدیگر مَبُرید و به یکدیگر پشت مکنید و با یکدیگر دشمنی و کینه مَوَرزید و برادر هم باشید . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
106889
بازدیدهای امروز وبلاگ
4
بازدیدهای دیروز وبلاگ
12
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
قلب مطمئن
لوگوی وبلاگ
قلب مطمئن
بایگانی
فروردین 85
خرداد85
اسفند 84
سفرنامه
سایه گل
داغ عشق
پاییز 1385
تابستان 1385
اوقات شرعی
لینک دوستان

تا..............شقایق
آرام سرزمین ذهن من...
قصه گو
روزهای عاشقی
هفت شهر عشق
طلبه ای از نسل سوم
جنون
نحن اقرب الیه من حبل الورید
استشهادی
راوی
نان و نمک
یادداشت های پراکنده یک مجاهد فی سبیل الله
عطش
فیروزه
سکوت قصه گو
اسکای
دادگر

لوگوی دوستان












موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن سوغات سفر«4» یکشنبه 85 خرداد 28  ساعت 8:27 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین

 

اینجا که رسیدیم کربلا را نزدیکتر احساس کردیم...

کاملا هیجان زده بودم این را از صدایم که لرزان و بلند بود همه متوجه میشدند اما حال همه اینچنین بود ...

نمیدانستم چه بکنم ..مضطرب بودم..شاد...نگران...خوشحال...

حال غریبی بود

در حالیکه ما در صف طولانی بازرسی مانند همه اتومبیل های دیگر ایستاده بودیم...دسته های زائرین عزادار حسین(ع) از حاشیه جاده و از کنارمان عبور میکردند و حسرت مان بجا بود که آنها زودتر می رسند...

شروع کردم به خواندن زیارت عاشوراء

و دیدم که همسفرانم هم مشغولند...هر کس به طریقی می خواست این حال پریشانش را آرام کند.

...

شادمانی رسیدن و نگرانی ...نگرانی اینکه شاید اجازه ام ندهند که وارد شوم...نکند بگویند:که در برون چه کردی که درون خانه آیی؟؟؟

و شادمان از آمدن...

آیا من لایق آن هستم که "زائر" باشم؟؟؟

گفتم که حال غریبی بود ...توان وصفش را ندارم...

 

...

در پناه حق

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن سوغات سفر عشق «3» سه شنبه 85 خرداد 23  ساعت 5:16 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین

 

از حضور در اتومبیل خسته شده ام..نمیدانم چرا این راه اینقدر طولانیست...در این میان فقط بطری های آب درون اتومبیل را میبینم که جابجا میشوند از جلو به عقب اتومبیل و بالعکس...

تشنه هستم اما آب نمی خواهم...آخر از حضرت امام صادق(ع) نقل است که می فرمایند:"آن حضرت را با حالی توام با گرسنگی و عطش زیارت نمائید،زیرا آن بزرگوار همین گونه به شهادت رساندند."

...یا حسین(ع)...

و من نگرانم؛نگران اینکه مبادا به کربلا برسیم و به زیارت آن حضرت مشرف شویم و من...و نکند که من سیراب باشم...

ساعت 3 بعد از ظهر است...می پرسم چقدر مانده تا برسیم؟جوابم را میدهند که :انشاءالله 1 ساعت و نیم دیگر...

پرده را کنار میزنم...کویر و کویر و کویر...

در دو طرف بلندی جاده حوضچه های آب که گویی عمرشان کمی طولانی تر از یک فصل است دیده میشوند...چیزی شبیه به هور های خوزستان خودمان در بارندگی های اواخر زمستان...منتهی با این تفاوت که گیاهان هور های عراق فقط میهمان عمر آب هستند و البته چند گروه از انواع پرنده های آبی !هم در اطراف آب گرفتگی ها لانه ساخته اند...مرغان ماهی خوار و درنا ها و چند تایی دیگر که نمیدانم!

...

یکی از همسفران آشنا به منطقه از روی نقشه توپو گرافی که دارد سعی میکند حدود جاده را نشانم دهد و موقعیت مان را و مقصد مان را...دیگر راهی نمانده به زودی میرسیم این را من با خوشحالی میگویم و او لبخندی می زند که :خوب آره فاصله اش کمه اما جاده که مستقیم نیست، خیلی پیچ در پیچه!به این کوتاهی هم که فکر میکنی نیست!

...

از چند شهر دیگر میگذریم شهر که چه بگویم!!!خودشان میگویند شهر!اما همان روستا ست! چرا که دام هایشان که بیشتر گوسفندان سپید و تمیزی هستند را می بینیم و بعد نخلستان های شان را و در آخر بناها و عمارات شهرشان را!که خانه هایی کوچک است با مصالحی از جنس خاک!

...

ایست های بازرسی این منطقه دقیق تر و حساس تر است..خیلی سخت میگیرند و خیلی هم ترافیک است...

همین طور که پیش می رویم کم کم ،مسیر هم شلوغ تر می شود ازدحام اتومبیل ها در جاده و تجمع پیاده در حاشیه جاده ها...و از همه بدتر کیفیت بد آسفالت جاده...

از دلیل راهپیمایی این افراد پرسیدیم گفتند:"برای زیارت شب جمعه اباعبدالله الحسین(ع) عازم کربلا هستند."

جلوتر اتومبیل ما پشت حجم عظیم اتومبیل های دیگر به ناچار توقف کرد..ترافیک دیگر حسابی به اوج رسیده بود...دوستی گفت:مثل ترافیک پنجشنبه شب جلوی پارکهای تهران خودمون!!!اما من هیچ یادم نیامد!گمانم هنوز موقعیتم را در نیافته ام...و ذهنم خود را درگیر نمیکند چرا که هنوز این رویا را باور ندارد...

اینجا دیگر عابرین پیاده هم منظم تر شده اند...اجتماعشان به صورت دسته هایی است که هیئت ها در محرم دارند...هر گروه و هیئت برای خود شعاری دارد و بانگی...لباس و نوشته حک شده ای روی آن...طبلی و شیپوری...

اما همه در یک مورد مشابه هستند!در شعار هایی که دارند  همگی به نوعی مهدی فاطمه(عج) را صدا میزنند...یا ناصر دین الله...یا بقیﺔ الله...یا مهدی(عج)...

و من صدایش زدم...

این الطالب بدم المقتول بکربلا؟

 

...

در پناه حق

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن دوباره سفر! پنج شنبه 85 خرداد 18  ساعت 12:15 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم انه هو خیر ناصر و معین

سلام!

تصمیم داشتم تعطیلات آخر این هفته را بروم زیارت حضرت فاطمه معصومه(س) در قم که این اطلاعیه را دیدم!

نخستین نشست هم اندیشی وبلاگ نویسان دینی

 


 

دفتر توسعه وبلاگ دینی برگزار می کند:

 

نخستین نشست هم اندیشی وبلاگ نویسان دینی

 

نخستین نشست هم اندیشی وبلاگ نویسان دینی در آستانه سالروز شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها برگزار می شود.


 به گزارش معاونت ارتباطات دفتر توسعه وبلاگ دینی ، به منظور آشنایی و تبادل نظر وبلاگ نویسان دینی  ، نشست هم اندیشی وبلاگ نویسان دینی در قم برگزار می شود.


 از عموم برادران و خواهران وبلاگ نویس در عرصه دین دعوت می شود در این نشست شرکت نمایند.

 
 برنامه نشست :


سخنرانی حجت الاسلام جواد محدثی با موضوع شیوایی نگارش و روان نویسی


سخنرانی یکی از مدیران پژوهشی حوزه علمیه قم

ارائه گزارش عملکرد  و برنامه های دفتر توسعه وبلاگ دینی

تریبون آزاد برای اظهار نظر شرکت کنندگان


زمان : جمعه 19 خردادماه .  5 بعد از ظهر

 

 مکان : قم ،میدان شهدا، خیابان معلم ، ساختمان شماره دو دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، سالن همایش

 

 

گفتم اگر برایم مقدور بود سری هم به این همایش میزنم!

اگر قسمت بود و رفتم حتما گزارشی از آنجا را هم در ادامه ارائه می دهم!

درپناه حق

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن سوغات سفر«2» چهارشنبه 85 خرداد 17  ساعت 8:47 صبح

 

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین

 

حالا در اتومبیل بزرگی نشسته بودیم که امنیت مرز عراق برایمان تدارک دیده بود گفتند این اتومبیل کمتر جلب نظر میکند.

از ما خواستند که پرده ها را بکشیم...

راستش نمیدانم چرا برخلاف سایر همسفرانم از این تدابیر امنیتی و حضور گسترده نظامیان و اتومبیل های نظامی و تجهیزات شان و مامور انی که در طول مسیر برای بررسی جواز(ویزا)و بازرسی وسایل مان بالا می آمدند،احساس نگرانی و ترس نداشتم...و شاید این بی اهمیتی موضوع برای من تا آن حد بود که دیگران متوجه شدند و دوستی که بر صندلی کنار من نشسته بود از من درخواست کرد تا جای خود را با او جابجا کنم تا بین پرده و او قرار گیرم...

دلیل این همه بی تفاوتی من برای خودم هم جالب بود!

گویی اینجا نبودم!و فقط خدا خدا میکردم که تا به کربلا برسیم؛ برگردم و در لحظه زندگی کنم ...

حدود 3 کیلومتر بعد از مرز مهران به اولین شهر عراق در مسیر رسیدیم...بدره...شهر که نه!روستا.

...کم کم همسفران آشنا به زبان عربی سر صحبت با راننده باز کردند و خواستند تا از اوضاع کشور عراق از زبان او بشنوند که نشد!گویا ترس از حضور سربازان جن!هنوز هم وجود دارد...این تعبیر خودشان بود!صدام از جنیان هم ارتش دارد!!!شاید هم راست بگویند،چرا که می دانستند حتی تصویر شان در آئینه هم جزوی از ارتش صدام است...این ها را خودشان گفته اند... از بس که رژیم خفقان برایشان حاکم بوده...

 

ساعت 11 از مرز مهران حرکت کرده بودیم و حالا حدود 1 ساعت و نیم می گذشت...

گمانم این جا بود که هر دو رود دجله و فرات را از عرض گذشته بودیم...چه رود های بزرگی! یاد اروند افتادم...

در این میان صف های طولانی از اتومبیل های متوقف در کناره جاده را می دیدم که شاید امتداد شان به ده ها کیلومتر می رسید...این را بدون اغراق گفتم؛واقعاً از لحاظ بنزین و مشتقات نفتی در مضیقه هستند و راست می گویند که گاهاً 48 ساعت در صف سوخت گیری می ایستند...

1ساعت و نیم از شروع سفر در خاک عراق می گذشت ...

و من هنوز نمی دانستم مقصد اول زیارت مان کدام حرم است...

پرسیدم،گفتند: نجف....

فکر کردم آخر امروز که پنج شنبه است و بهتر که زائر حرم مولای مان ابا عبدالله الحسین(ع) باشیم چرا که شب جمعه شب زیارتی مخصوص آقاست...

می خواستم این را بلند بگویم که دیدم آن جلو جلسه ای تشکیل داده اند و بعد نتیجه اش را برای ما هم گفتند که: اول کربلا...

 

...

در پناه حق

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن سوغات سفر«1» دوشنبه 85 خرداد 15  ساعت 10:37 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین

 

خواستم که بنویسم از سفر؛از زیارت ،از یاد های سفر،از یادگارها،از دیده ها و شاید از یافته ها...

خواستم که بنویسم اما نشد؛بار دیگر و بارهای دیگر...؛نه!

ندانستم که باید چه بنویسم و تا خواستم که بنویسم؛نتوانستم!

گویی هیچ ندیده بودم!و همین هم بود!چرا که کربلا ،با آشنایان شهادت، حرف میزند.

می دانم که سخن خاک با دل،در قالب لفظ نمیگنجد و راز گویی"خون"با "جان"را،فقط "زائر" می فهمد...

و زائر زیارتی آگاهانه دارد از روی بصیرت و بر پایه معرفت و محبت،عشق و شوریدگی،جستجو کردن و یافتن....رفتن ورسیدن....

زیارتی که ریشه در "آشنایی" دارد...

باید "زائر"باشی تا روح و اندیشه ات به تربت خونین شهدا برسد...

و"زائر"زیارتی "با معرفت"دارد... .و من....

 

باکم این نیست که با دست تهی آمده ام      عیب آن است که با دست تهی بازروم

این را گفتم و راهی شدم...

و خواستم که بار دیگر راهی شوم با یادداشت های کوتاه دفترچه کوچک خاطراتم...قدم به قدم ...برای شما و خود بازگو میکنم از اینکه چطور با دست خالی روانه شدم و ...

 

      ...اواخر فروردین ماه بود، از طرف یک دوست قدیمی از دیار ایلام،تعارفی شد برای سفرکربلا! به جهت مسافت کم میان ایلام و مرز مهران(85 کیلومتر تا مهران و 11 کیلومتر تا مرز زمینی)!یا بهتر بگویم:مرز کربلا!

معطل نکردم وگفتم:من هم هستم!...یا حسین فاطمه(س)...

این شد که بوی عطر کربلا پیچید در خانه مان...نمیدانم چند روز و چند هفته گذشت تا این مقدمات این سفر و شاید ها و اگر هایش رسید به مرز مهران،ورودی خاک عراق!

اما حقیقت داشت!و ما در ابتدای جاده ای بودیم که مقصدش کربلای معلا بود...

 

...

در پناه حق

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن عروج... یکشنبه 85 خرداد 14  ساعت 1:55 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم انه هو خیر ناصر و معین

قلب مطمئن در سالروز عروج او که با دلی آرام و قلبی مطمئن و به فضل خدا به سوی جایگاه ابدی خویش سفر کرد...

فقط میخواهد که دعا کند..

دعا کند که روحش شاد باشد و راهش پر رهرو که قطعا این چنین است

خداوندا دل و قلب ما را آنچنان قرار بده که همواره از رهروانش باشیم و لحظه ای از پیروی او  وآرمان های بلند او غفلت نورزیم...

خداوندا کاش میشد قلب مطمئن هم برای سفر ابدیش اینچنین آرام و مطمئن باشد...

 

در پناه حق


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن قلب کربلا چهارشنبه 85 خرداد 10  ساعت 1:9 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم انه خیر ناصر و معین

 

 

ای کـه آمیـختـه مهرت با دل          کـرده عشق تــو مـرا دریا دل

بذر عشقی که به دل کاشته ام          جـز هوای تــو نــدارد  حاصل

از میِ عشقِ تو،عاقـل، مجنـون         وز خُمِِ مِهـر تـو مجنون ، عاقل

کربــلا سرزد و پیـدا شـد حق         جلوه ای کردی و گم شد باطل

تویـی آن کشتی دریای حیات         هـر کـه را مانده جـدا از ساحل

گر شود کار جهان زیـر و زبـر         نشــود عشـق تـو از دل ، زایل

دارم امـیــد کـه گـردد  روزی         قـابـل لـطـف تــو ایـن  نـاقابل

 

"قلب مطمئن" میخواهد که "قلب کربلا" را میهمان خود کند ـــ اگر بتواند  و لایق باشد ــــ

 

یا رب الحسین (ع) باز هم از تو یاری میخواهم در انجام این کار که تو بهترینی در میان یاری دهندگان.

 

در پناه حق

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن مسافر کربلا چهارشنبه 85 اردیبهشت 27  ساعت 12:1 صبح

 

                                           

 

 

للحق

وقتی دوست را می خوانی که او تورا خوانده است .....

وقتی دوست تورا می خواند مگر می توانی نروی ...وقتی هوس زیارت داری که او تورا خوانده است...

 

قلب مطمئن فردا عازم خانه ی دوست است .... کربلا

 

خدا به همراهش

انشاالله قسمت همه ی دوستدارانش شود

 

یا حق

 

قصه گو

 

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن زیارت جمعه 85 اردیبهشت 22  ساعت 3:45 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم انه هو خیر ناصر و معین

 

 

شنیدم:

زیارت عاشورا یک سرمایه ابدی است.

زیارت عاشورا یک سیر است از نقطه ای که هستیم تا  حرم امام؛تا حرم حبیب ابن مظاهر،تا حرم سقا...

یکی از علمای بزرگوار شرح سفر میگفت و اینکه:

"رفته بودم وادی السلام نجف،دیدم پیرمرد ترک زبانی نشسته روبه قبله و زیارت عاشورا میخواند با لهجه غلیظ ترکی و سوزی در نوا.نشستم در کنارش ،سه – چهار خطی که خواند...دیدم در وادی السلام نیستم،دیدم دقیقا پائین پای امام حسین (ع) در حرم هستیم،در گوشه حرم...زوار را دیدم که دعا میخواندند و زیارت میکردند و پیر مرد ...که با سوز و ناله و اشک......

همراه با او به سجده رفتم و چون برخاستم خود را در وادی السلام دیدم.

فردا هم رفتم،باز پیرمرد را دیدم که دارد زیارت عاشورا می خواند، نزدیک او نشستم و باز دیدم که در همان گوشه حرم است... و باز چون از سجده برخاستم و زیارت تمام شد دیدم که دیگر در حرم نیستم....

پس فردا نیز رفتم،گفتند که نیست؛رفتم مسافر خانه به دنبالش،گفتند که چمدانش را بست و رفت.به وادی السلام باز گشتم دیدم پیرمرد مقدس و نورانی ای نشسته است و او هم زیارت عاشورا میخواند...

گفت:"دنبال زاهد دیروزی میگردی؟رفت!"

گفتم:"کجا پیداش کنم؟"

گفت:"دیگر پیدایش نمیکنی؛رفت."

گفتم:"که بود؟از ابدال بود؟از نمایندگان امام زمان(عج) بود؟"

گفت:"نه!عاشق دلسوخته حسین (ع)بود که هر کجا میرفت و می گفت:

السلام علیک یا ابا عبدالله

آن جا را امام برایش میکرد کربلا

...."

 

وقتی عاشق شدی و دلت سوخت هر کجا که باشی به محض اینکه بگویی:

السلام علیک یا ابا عبدالله

آنجا برایت میشود صحن و سرای آقا

می شود کنار قبر شش گوشه

می شود پایین پای آقا

می شود کنار علی اکبر

......

این است که میگویند:زیارت عاشورا سیر معنوی دارد.....

 

خدایا شکر

در پناه حق

  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   قلب مطمئن  

عنوان متن مسافر! دوشنبه 85 اردیبهشت 11  ساعت 4:30 صبح

 

بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم انهُ هوَ خیرُناصرٍ و معین

 

سلام!

این بار حرف هام از یه جنس دیگه است! انگشتام روی کیبورد حیران و گیج هستند ،مثل خودم،چه طوری بگم.....

       حدود سه هفته قبل،وقتی همین جا پشت کامپیوتر برای  متن قشنگ مسافر کربلای وبلاگ یکی از دوستان،کامنت التماس دعا و الزیاره مینوشتم،...فکر نمیکردم که خودم هم به این زودی بخوام یه همچنین متنی رو توی وبلاگم بنویسم.....

       وقتی شب آخر فروردین بهش زنگ زدم و گفتم : بین الحرمین که رسیدی،وایستا واز طرف من بگو :سلام! و فقط سلام!....فکر نمیکردم قبل از برگشتنش اینقدر زود جواب سلامم رو هم بگیره و با خودش برگردونه.....

      وقتی با بغض رفتنش رو با مسنجر به یکی از دوستان خبر دادم و اون بزرگوار در حقم دعا کرد و گفت:اینشالا به زودی قسمت شما هم بشه،فکر نمیکردم دعاش اینقدر زود مستجاب بشه.......

       وقتی دوستانم برای آروم کردن و کم کردن بی تابی هام بهم میگفتن :به خدا توکل کن و از اون بخواه تا.....فکر نمیکردم به این زودی........

       وقتی دیروز صبح کامنت یاس  با اون تصویر قشنگ حرمین شریفین رو دیدم و برای اینکه اولین تصویر روزم بود،به فال نیک گرفتم ش،  فکر نمیکردم دیدن واقعیت عینی این دو تا گنبد طلایی به این زودی قسمتم بشه..... 

        وقتی امروز به یکی از دوستان گفتم که یه تعارف سفر کربلا بود و من هم پریدم وسط و گفتم : منم میام! اما هنوز هیچ چیز معلوم نیست!و جوابم رو داد که :انشاءالله همه چی درست میشه...هرچی خدا بخواد...فکر نمی کردم که اینقدر زود همه چی  درست بشه...

       البته هنوز هم هیچی معلوم نیست!!!همه چی فقط تا اینجاش درست شده که قراره راه بیفتم برم تا مرز....

اونجا هم ....نه! دیگه بقیه -اش رو واقعا نمیدونم!!!

هرچی خدا بخواد...

اینکه ازاونجا به بعدش رو دیگه چقدر لایق باشم که بتونم نزدیک تر برم.....

نه!نه!نه!

لیاقت من نیست!معرفت و مهمان نوازی آقا ست..................

     هنوز هم نمیدونم چطوری اینقدر زود.......نه،نمیخوام بگم که دارم میرم و مسافر شدم و راهی سفر عشق کربلا،نه؛....

چون واقعا معلوم نیست!اما یه چیزی معلومه!اینکه همه این ها بهونه بود تا اسم کربلا تا اسم آقام بشه ورد زبون من این چند روز،.....به هیچ کجا هم که راهم ندهند،همین این روزهای پر از خاطره پر از التهاب رفتن...پر از تب و تاب زیارت...پر از نسیم بهشت.....همین اینها برایم کافی است.

همین این بهانه ها برایم بس است؛حتی اگر نتوانم قدمی نزدیک تر روم.....این ها خود برایم کمتر از زیارت نیست که زائر باید......

ببخشید؛ معذرت میخوام.......نمی تونم ذهنم رو جمع کنم....به هر حال اینکه یه دفعه به من خبر دادن که تا 3روز دیگه آماده باش که راه بیفتیم...اون هم برای چنین سفری.....

نمیدونم اگه حتی از یک ماه قبل هم میدونستم؛ مسلما  لحظه موعود که نزدیک میشه....چه برسه به این وضعیت ..:یک مرتبه!.......

 

باز من دیوانه ام...مستم

باز می لرزد دلم ..دستم

باز گویی در فضای دیگری هستم

آی ...نخراشی به غفلت گونه ام را ...تیغ

آی... نپریشی صفای زلفکم را دست....

و آبرویم را نریزی....دل!

ای نخورده مست... لحظه دیدار نزدیک است

 

 

اگر قسمت شد و رفتم و عمری بود و برگشتم ماجرای رفتنم رو و اینکه اصلا از اول چطوری یهویی شد رو انشاءالله همین جا مینویسم..

...اما در مورد سفرنامه!اجازه بدین هیچ قولی ندم!چون بد قول می شم؛دفعه اولم نیست که قول سفرنامه میدم که!اما اگه سفرنامه ام رو کامل کنم میشه اولین سفرنامه ای که بالاخره برای دوستان نوشتم!پس اجازه بدین قولش رو ندم اما انشاأالله اگر عمری بود و ابر و باد و مه و خورشید و فلک.....چشم.

 

برام دعا کنین سفرم با معرفت باشه.نمیخوام کور و گیج و حیران برم و بد تر برگردم دعا کنین ......اما هنوز هم بهت زده ام!...نمیتونم ابهت رو درکنم....دعا کنین...تا بفهمم دارم کجا میرم....دعا کنین

 

آقا ابوذر کلبه آبادی داری،خدا آباد ترش کنه...فاطمه خانم ...قربون سلام رسوندن هات و جواب سلام گرفتن هات....آقا سید... ممنون از بابت دعاتون که خیلی زود مستجاب شد...روی ماه دختر کوچولوتون رو از طرف من ببوسین...

عمو مجید...جرقه اولیه این سفر یه جایی همون نزدیکی ها بود  شاید نزدیکتر به نوروز..سفر جنوب..خیلی لطف کردین...زهره خانم ؛آقا سینا...؛ متشکرم بابت راهنمایی ها تون....آقا مهرداد.. خیلی لطف کردین توی اون وضعیت ...قصه گوی مهربون....ممنونم برای همه کمک هات...خیلی زحمت کشیدی...جبران که نمیتونم بکنم اما انشاءالله در هر شرایطی بتونم هر کاری از دستم بر میاد براتون انجام بدم.....

 

برای همه دوستانم چیزی جز زحمت و درد سر نداشتم...حلال کنید و بر من ببخشید.

اینجارو هم خیلی برنامه ها براش داشتم تا حالا موفق نشدم و.... انشاءالله بعد از سفرم ......

 

 

خدایا شکرت

در پناه حق


  نظرات شما  ( )

<      1   2   3   4   5      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ای قوم به حج رفته.....
گم شد...
السلام علی...
اللهم اجعل یقین فی قلبی...
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ